کتاب موج سواری

Taken at the Flood
کد کتاب : 2265
مترجم :
شابک : 978-964-363-722-4
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 314
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1948
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 2006 ساخته شده است.

معرفی کتاب موج سواری اثر آگاتا کریستی

کتاب موج سواری، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1948 چاپ شد. گوردون کلود، چند هفته پس از ازدواج با زنی جذاب، در بمباران بلیتز در لندن کشته می شود و همسرش، خانم آندرهی، درمی یابد که یک شبه، تنها صاحب ثروت خانوادگی کلود شده است. اندکی بعد، خواهرزن گوردون کلود با هرکول پوآرو ملاقات می کند و به این کارآگاه بلژیکی می گوید که «ارواح» به او اطلاع داده اند که همسر اول خانم آندرهی هنوز زنده است. پوآرو وقتی می بیند که از او درخواست شده تا تنها بر اساس راهنمایی های «ارواح»، فردی گمشده را پیدا کند، به اوضاع و شرایط عجیب این پرونده شک می کند. اما چیزی که بیش از همه، پوآرو را به حیرت وامی دارد، انگیزه ی اصلی این زن برای نزدیک شدن به اوست...

کتاب موج سواری

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب موج سواری
I’m fascinated by Poirot’s ‘little grey cells.’
«سلول های خاکستری کوچک» پوآرو مرا شگفت زده می کند.
John Mortimer, English author

Don’t miss this book.
این کتاب را از دست ندهید.
New York Herald Tribune

Hercule Poirot fans will be pleased.
طرفداران هرکول پوآرو از این اثر راضی خواهند بود.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب موج سواری (لذت متن)
در هر باشگاهی آدم پرحرفی وجود دارد، باشگاه تاجگذاری هم از این جهت استثنا نبود، و اینکه شهر دستخوش حمله هوایی بود تغییری در این واقعیت ایجاد نمی کرد. سرگرد پورتر، افسر پیشین ارتش هند، روزنامه را مقابل صورتش حرکت داد و گلویش را صاف کرد. همه نگاهشان را از او دزدیدند، ولی فایده ای نداشت.

جالب است. همان طور که گفتم من خودم مسئول امدادرسانی ام. این بمب ها خیلی عجیب است. معلوم نیست چه اتفاقی می افتاد. خلاصه بمب افتاد تو زیرزمین و سقف را از جا کند. طبقه ی اول تقریبا سالم ماند. شش نفر توی خانه بودند.

آندرهی خیلی دوستش داشت. عاشقش بود. ولی از همان اول با هم مشکل داشتند. دختره از جاهای بکر متنفر بود. از بومی ها می ترسید. حوصله ی آنجا را نداشت. تصورش از زندگی خوب این بود که برود مشروب فروشی و با اهل تئاتر ملاقات کند و از کار حرف بزند. اهل این نبود که با شوهرش تنهایی وسط جنگل زندگی کند. البته من خودم هیچ وقت ندیدمش. همه ی این ها را از خود آندرهی بیچاره شنیدم.