کتاب دختر سوم

Third Girl
کد کتاب : 2169
مترجم : مهتاب بخارایی
شابک : 978-9643634485
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 293
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1966
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 2008 ساخته شده است.

معرفی کتاب دختر سوم اثر آگاتا کریستی

کتاب دختر سوم، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1966 به انتشار رسید. سه زن جوان در آپارتمانی در لندن زندگی می کنند. اولی، یک منشی توانمند و باهوش است. دومی، هنرمند است. اما سومی، برنامه ی هرکول پوآرو برای صرف صبحانه را به هم می ریزد و پیش این کارآگاه بلژیکی اعتراف می کند که قاتل است... و سپس خیلی سریع از آنجا می رود و ناپدید می شود. پوآرو به تدریج درباره ی شایعه های پیرامون این دختر اسرارآمیز، و خانواده و ماجرای ناپدید شدن او اطلاعاتی به دست می آورد. اما کارآگاه بزرگ و زیرک داستان قبل از این که بتواند دختر سوم را مجرم یا بی گناه و یا حتی دیوانه بخواند، باید مدارک و شواهدی مستدل و محکم را در رابطه با این پرونده ی پیچیده به دست آورد.

کتاب دختر سوم

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب دختر سوم
A breathtaking mystery by Agatha Christie.
یک داستان معمایی نفسگیر از آگاتا کریستی.
Barnes & Noble

First class Christie.
یکی از آثار درجه یک کریستی.
Sunday Telegraph Sunday Telegraph

A compelling story.
داستانی هیجان انگیز.
All Readers

قسمت هایی از کتاب دختر سوم (لذت متن)
پوآرو آخرین جرعه ی شیرکاکائو را سر کشید. فنجان را کنار زد و از جا بلند شد. به طرف بخاری دیواری رفت و مقابل آینه روی طاقچه سبیلش را با دقت آراست. راضی شد و در انتظار ورود مهمان دوباره روی صندلی نشست. دقیقا نمی دانست در انتظار چه نوع آدمی باید باشد... شاید انتظار کسی را داشت که کمی به ذائقه اش در مورد جذابیت زنانه نزدیکتر باشد. عبارت کهنه ی «زیبای مغموم» در ذهنش تداعی شده بود. اما وقتی جرج، مهمان را به اتاق راهنمایی کرد، مأیوس شد؛ بی اختیار سر تکان داد و آه کشید. زیبایی ای در کار نبود، غم خاصی هم به چشم نمی خورد. تنها شاید اندکی سردرگمی.

حالا چه؟ پس از این کار فرهنگی بزرگ، اوقات خوش استراحت را که به آن نیاز داشت، می گذراند. ولی نمی توان برای همیشه استراحت کرد. باید به کار می پرداخت. اما متاسفانه تصوری از کار بعدی نداشت. باز هم به کار ادبی بپردازد؟ با خود فکر کرد که نه، بهتر است آدم کاری را خوب انجام دهد و بعد کنار بگذاردش. این شعارش بود. حقیقت این بود که حوصله اش سر رفته بود. این فعالیت شدید فکری که مدت ها در آن غرق بود، او را خسته کرده بود. باعث شده بود عادات بدی پیدا کند، او را ناآرام کرده بود...

مهمان او دختری بود شاید با بیست و اندی سال سن، موهای بلند ژولیده با رنگی غیرمشخص که روی شانه اش ریخته بود. چشم های درشتش که هیچ حالتی را تداعی نمی کرد، به رنگ سبز مایل به آبی بود. لباسی پوشیده بود که ظاهرا نسل او می پسندید. چکمه ی پاشنه بلند چرم مشکی، جوراب پشمی درشت باف سفید که می شد به تمیزی آن شک کرد، دامنی تنگ و کوتاه، و پولوور پشمی کلفت و گشاد و شلخته وار. هر کس هم سن و هم نسل پوآرو بود فقط یک چیز دلش می خواست: دختر را فورا به حمام بیندازد. پوآرو اغلب وقتی در خیابان راه می رفت هم همین احساس را داشت. در خیابان صدها دختر درست به همین ریخت و قیافه دیده می شد. همه به نظر چرک می رسیدند. اما این یکی تفاوت دیگری هم داشت. مثل این بود که در حال غرق شدن در رودخانه او را از آب بیرون کشیده باشند. با خودش فکر کرد که شاید این دخترها واقعا کثیف نباشند. شاید هم زحمت زیادی می کشند که به این ریخت دربیایند.