نویسنده ای بریتانیایی و جوان در اوایل دهه ی 1950، متن کامل اولین رمان خود را با اشتیاق تمام به نهادهای انتشاراتی مورد نظرش تحویل داد. داستان کتاب او، ساده به نظر می رسید: گروهی از پسرهای نوجوان در تلاش هستند تا در جزیره ای متروک زنده بمانند. اما ناشرین مختلف (21 ناشر)، روی خوشی به این داستان نشان ندادند. یکی از آن ها حتی تا جایی پیش رفت که اثر این نویسنده را اینگونه توصیف کرد: «یک داستان فانتزیِ بی معنی و ناخوشایند که مهمل و کسالت بار بود.»
اگر «ویلیام گلدینگ» در آن زمان از تلاش برای انتشار اثرش دست می کشید، کتاب «سالار مگس ها» هیچ وقت به قفسه های کتاب فروشی های جهان نمی رسید. این کتاب ماندگار تا به امروز، به فروش بیش از چهارده و نیم میلیون نسخه ای دست یافته و در فهرست «صد رمان برتر مدرن لایبرری» قرار گرفته است. علاوه بر این، «گلدینگ» در سال 1983 «جایزه نوبل ادبیات» را از آن خود کرد. اکنون به نظر می رسد که تصمیم نهادهای انتشاراتی در مورد او و داستانش اشتباه بوده است!
پسرک مو بور چند قدم مانده به تخته سنگ خودش را کمی خم کرد و مسیر مرداب را در پیش گرفت. روپوش مدرسه اش را درآورده بود و با یک دست به دنبال خود می کشید ولی هنوز پیراهن خاکستری را به تن داشت و موهایش روی پیشانی اش چسبیده بود. هوا در شکافِ طولانی کوه که پایین تر به جنگلی منتهی می شد، از شدت گرما مثل حمام بود. او داشت به سختی از میان تنه ی شکسته ی درختان و گیاهان خزنده چهار دست و پا بالا می رفت که پرنده ای زرد و قرمز با صدایی سحرآمیز از بالای سرش رد شد. انعکاس صدا با بانگی دیگر درآمیخت: «هی! یه دقیقه صبر کن!» بوته های کنارِ شکاف تکانی خورد و قطره های باران به زمین پاشیده شد. صدا گفت: «یه دقیقه صبر کن. گیر افتادم.» پسر موبور ایستاد و جوراب های بلندش را چنان سریع و عادی بالا کشید که انگار برای لحظه ای به جای آن جنگل در یکی از شهرک های حومه ی لندن بود.—از کتاب «سالار مگس ها»
این تجربه به نظر برای بسیاری از نویسندگان پرفروش و موفق اتفاق افتاده است: مواجه شدن با واکنش های منفی، قبل از دستیابی به موفقیت. در این مطلب قصد داریم به برخی از نویسندگان بزرگی بپردازیم که آثارشان امروزه غرق در جوایز ادبی و تحسین های منتقدین است، اما در زمانی با پاسخ منفی ناشرین رو به رو شدند. اگر در آینده با واکنش های منفی مواجه شدید، این نویسندگان بزرگ را به خاطر آورید—و به نوشتن ادامه دهید!
«هرمان ملویل»
شاهکار «ملویل»، کتاب «موبی دیک»، توسط چندین ناشر مختلف رد شد و برخی از آن ها حتی پیشنهادهایی را در رابطه با تغییر داستان به او ارائه کردند. «پیتر جِی بنتلی»، یکی از همین ناشرین، در نامه ای به «ملویل» نوشت:
در ابتدا باید بپرسیم، حتما باید یک وال در داستان باشد؟ با این که این یک ابزار داستانیِ نسبتا دلنشین و تا حدی مبهم است، ما آنتاگونیستی را پیشنهاد می کنیم که وجهه ی محبوب تری میان مخاطبین نوجوان داشته باشد. به عنوان نمونه، ممکن نیست شخصیت کاپیتان در رابطه اش با زنان جوان با مشکل رو به رو باشد؟
«ملویل» اما علیرغم این واکنش ها، داستان خود درباره ی مفهوم «انتقام بیهوده» را به چاپ رساند—آن هم توسط همان انتشاراتی که «پیتر جِی بنتلی» در آن مشغول بود. با این وجود، فرآیند انتشار کتاب اصلا کار راحتی نبود و «ملویل» برخی از هزینه های چاپ و توزیع کتاب «موبی دیک» را خودش پرداخت کرد.
همیشه فکر می کردم وظیفه دارم به رموز آفرینش بیندیشم و مصمم بودم در یک کشتی صید نهنگ استخدام شوم و این شیوه ی زندگی را با تمام رنج ها و شادی ها و مراسم و سنت های عجیبش امتحان کنم. شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غول پیکر تقلاکنان دور سرم شنا می کنند، آب کف می کرد و ماهی ها در تاریکیِ زیر دریا سُر می خوردند و بیرون می آمدند. سردستهشان شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آرواره ی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبین های کج و کوله و زنگ زده، حیوان در ریسمان های آویخته و تکه پاره های هزاران قایق خرد شده، گیر افتاده بود. همین که چشم هایم را مالیدم تا این منظره ی روح مانند را واضح تر ببینم، ماهی چرخید و درون تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رویا را نفهمیدم.—از کتاب «موبی دیک»
«اچ جی ولز»
یکی از ناشرین درباره ی داستان علمی تخیلی «ولز» این گونه نوشت: «یک کابوس بی پایان. فکر می کنم نظر نهایی این باشد: لطفا این کتاب بی معنی را نخوانید.» علیرغم نظر این شخص درباره ی کتاب «جنگ دنیاها»، داستان به یاد ماندنی «ولز» درباره ی هجوم بیگانگان، بیش از 120 سال است که از چرخه ی انتشار خارج نشده است.
به درد نخورها و تنبل ها و بدجنس ها باید بمیرند. آن ها باید مشتاق باشند که بمیرند. چرا که گذشته از همه چیز، این یک جور خیانت است که زنده بمانی و نژاد را لکه دار کنی.—از کتاب «جنگ دنیاها»
«کورت ونه گات»
دبیر مجله ی Atlantic Monthly در پاسخ به سه متن ارسال شده توسط «ونه گات»، به شکلی دوستانه و احترام آمیز نوشت:
از صمیم قلب متأسفم که هیچ کدام از متن ها، به نظرمان متناسب با اهداف ما نیستند. هم شرح بمباران شهر «درسدن» و هم مقاله هایی که فرستاده اید، نکات مثبتی دارند اما هیچ کدام برای پذیرش نهایی، به میزان کافی هیجان انگیز نیستند.
«کورت ونه گات» پس از دریافت این نامه، شرح خود درباره ی بمباران شهر «درسدن» را به شناخته شده ترین اثرش یعنی کتاب «سلاخ خانه شماره پنج» تبدیل کرد.
همه روزه دولت من، کسانی را که علوم نظامی در ویتنام به جنازه تبدیل کرده است، سرشماری می کند و به اطلاع من می رساند. بله! رسم روزگار چنین است. پدر من سال ها است مرده آن هم به مرگ طبیعی. بله! رسم روزگار چنین است. پدرم مرد خوبی بود. او هم عاشق تفنگ بود. تفنگ هایش را برایم به ارث گذاشته است. تفنگ ها می پوسند.—از کتاب «سلاخ خانه شماره پنج»
«لوییزا می آلکوت»
«به تدریس اکتفا کنید، خانم آلکوت. شما نمی توانید بنویسید.» این ها جملات یکی از ناشرینی است که انتشار کتاب «زنان کوچک» را نپذیرفت. «آلکوت» اما به پیشنهاد این ناشر توجهی نکرد و داستانش را به چاپ رساند. کتاب «زنان کوچک» از همان روزهای نخست با واکنش های مثبت رو به رو شد و یکی از منتقدین درباره اش نوشت: «یکی از بهترین کتاب هایی که می تواند به قلب همه ی جوانان شش تا شصت ساله نفوذ کند.» پس از گذشت 150 سال، این داستان هنوز اثری مهم و تأثیرگذار تلقی می شود.
علاوه بر این، زندگی بر وفق مراد هیچ کدام از خواهرها نبود؛ مگ که معلم سرخانه بود از بدرفتاری شاگردهای ثروتمند و لوسش شکایت می کرد، جو تمام روز را کنار عمه ی بزرگش، خانم مارچ، سپری می کرد و نق نق های بی وقفه ی پیرزن کفرش را درمی آورد. بت تمام روز در خانه مشغول شست و شو بود و گاه پوست دستش چنان خشک و زبر می شد که نواختن پیانو را دشوار می کرد. ایمی نیز از بینی پهنش می نالید و آرزو می کرد بینی زیباتری داشته باشد.—از کتاب «زنان کوچک»
«سیلویا پلات»
شاعران نیز از کم لطفی های جهان نشر، در امان نبوده اند. یکی از ناشرین، به منظور منصرف کردن «پلات» از خلق شعر، در نامه ای به او نوشت: «بدون ترید، استعداد حقیقی در اثر شما به میزانی نیست که توجه ما را جلب کند.» «سیلویا پلات» اما علیرغم این گفته ها، امروزه به عنوان یکی از تحسین شده ترین شاعران آمریکایی در نظر گرفته می شود. او همچنین پس از مرگ خود، مفتخر به دریافت «جایزه پولیتزر» شد.
«من روزهای سال را می دیدم که مثل یک ردیف جعبه ی روشن، رو به رویم به صف کشیده شده بود. و خواب مثل سایه ای سیاه این جعبه ها را از هم جدا می کرد. منتهی در مورد من این سایه ی ممتد و قابل درک که جعبه ها را از یکدیگر جدا می کرد، از بین رفته بود. می توانستم روز پشت روز را در برابرم ببینم که مثل یک خیابان روشن و عریض، متروک و بی انتها کشیده شده بود.—از کتاب «حباب شیشه»
«سی اس لوییس»
این فهرست کوتاه، قطعا بدون نام بردن از «سی اس لوییس» کامل نخواهد شد: این نویسنده ی بریتانیایی قبل از این که بتواند اثری از خود را به فروش برساند، هشتصد بار با پاسخ منفی رو به رو شد! در نهایت اما معروف ترین اثر او یعنی کتاب «ماجراهای نارنیا» به بیش از 47 زبان ترجمه شد و به فروش بیش از 100 میلیون نسخه ای دست یافت.
صورت و دستش دیگر به خز نمی خورد؛ بلکه با چیزی سفت و خشن و حتی تیز تماس داشت. لوسی گفت: «خدایا درست مثل شاخه های درخت است!» و متوجه شد از روبه رویش نوری می تابد؛ نه از ته کمد که می بایست در فاصله ی چند سانتیمتری او باشد، بلکه از خیلی دورتر چیز سرد و نرمی روی او می ریخت و یک لحظه بعد فهمید که در میان جنگلی ایستاده و شب است؛ زیر پایش برف است و از هوا، دانه ی برف پایین می ریزد.—از کتاب «ماجراهای نارنیا»
«آن فرانک»
پانزده نهاد انتشاراتی از چاپ کتاب «آن فرانک: خاطرات یک دختر جوان» سر باز زدند. یکی از آن ها در نقد اثر نوشت: «به نظرم می رسد که این دختر، از احساس و بینش ویژه ای که باعث شود کتابش کنجکاوی مخاطبین را برانگیزد، بی بهره است.» با این حال پس از به چاپ رسیدن کتاب، بیش از 25 میلیون مخاطب کنجکاو شدند که این اثر را تهیه کنند.
من در خودم پنهان شده بودم، به هیچکس جز خودم فکر نمی کردم و با کمال خونسردی همه ی خوشی ها و گوشه کنایه ها و ناراحتی هایم را در دفتر خاطراتم می نوشتم. چون این دفتر تبدیل به نوعی آلبوم بریده ی روزنامه شده بود، این برای من ارزش زیادی دارد، اما در بیشتر صفحاتش خیلی راحت می نوشتم: «تمام شد و رفت.»—از کتاب «آن فرانک: خاطرات یک دختر جوان»
«جک کروآک»
صدای «نسل بیت» تا آستانه ی خاموش شدن توسط ناشرین پیش رفت. نخستین منتقدین او مجاب شده بودند که کتاب «در راه» با شکست مواجه خواهد شد. یکی از این منتقدین نوشت:
نثر دیوانه وار و آشفته ی او به کامل ترین شکل، بیانگر سفرهای تب آلود نسل بیت است. اما آیا این کافی است؟ فکر نمی کنم.
در نهایت این اثر به انتشار رسید و با فروش چند میلیون نسخه ای و خلق فیلمی اقتباسی همراه شد.
اون قدر چرخ زدم که سرگیجه گرفتم. فکر کردم دارم به رویایی ژرف سقوط می کنم، اون هم درست از فراز یه پرتگاه. اوه، پس دختری که عاشقشم کجاست؟ به این فکر کردم و به دور تا دورم نگاهی انداختم، به همون شکلی که به همه جای جهان کوچیک زیر پام نگاه کرده بودم.—از کتاب «در راه»
«دکتر سوس»
«تئودور سوس گایزل» که اثرش توسط 27 ناشر رد شده بود، قصد داشت پیشنویس داستانش را بسوزاند اما مواجهه با دوستی قدیمی، اتفاقات دیگری را رقم زد. وقتی دوستش از او پرسید چه در دست دارد، «سوس» در پاسخ گفت: «کتابی که هیچکس آن را چاپ نمی کند. آن را به خانه می برم تا بسوزانمش.» دوست او که ویراستار کتاب های کودکان بود، اصرار کرد که داستان را بخواند و به این ترتیب، اولین اثر از «دکتر سوس» به انتشار رسید. این نویسنده در نهایت بیش از 60 کتاب برای کودکان نوشت. او بعدها درباره ی آن مواجهه ی سرنوشت ساز با دوست قدیمی اش گفت:
اگر او را نمی دیدم و به آنسوی خیابان «مدیسون» رفته بودم، امروز در کار خشکشویی بودم.
«آگاتا کریستی»
«کریستی» اولین اثر خود را در 22 سالگی کامل کرد. او سپس داستانش را به تعداد زیادی از ناشرین تحویل داد اما فقط با زنجیره ای از پاسخ های منفی رو به رو شد. «آگاتا» به همین خاطر از یکی از دوستان خانوادگی خود، نویسنده ای به نام «ایدن فیلپاتس» درخواست کمک کرد. «فیلپاتس» ملاقاتی را میان کارگزار ادبی خودش و «کریستی» ترتیب داد و نتیجه این شد که «کریستی» رمان دیگری را خلق کند. در حقیقت اولین رمان «آگاتا کریستی» به چاپ نرسید و رمان دومش نیز در ابتدا چندین و چند بار رد شد، تا این که در نهایت با توافقی بر سر تغییر پایان داستان، انتشار یافت. «آگاتا کریستی» در نهایت 72 رمان و 15 مجموعه داستان کوتاه نوشت و نام خود را به عنوان «ملکه ی داستان های جنایی» مطرح کرد.
عجیب است که وقتی باوری پنهانی دارید که نمی خواهید وجودش را بپذیرید، گفتن آن توسط کسی دیگر باعث برانگیخته شدن آشوبی از انکار در شما می شود.—از کتاب «قتل راجر آکروید»
«جی کی رولینگ»
«رولینگ» متن کامل داستان خود را به 12 ناشر مختلف تحویل داد و اثرش هر بار پذیرفته نشد. در نهایت یکی از دبیران نهاد انتشاراتی «بلومزبری»، پذیرفت کتاب را با پیش پرداخت 1500 پوند منتشر کند. ویراستار «رولینگ» به او پیشنهاد کرد شغلی مربوط به تدریس برای خود پیدا کند چون نامحتمل به نظر می رسید که «رولینگ» بتواند از طریق نوشتن داستان های کودک و نوجوان، مخارج زندگی اش را تأمین کند. اما اتفاقات متفاوتی رقم خورد. اثر او به یکی پرفروش ترین مجموعه کتاب ها در تاریخ تبدیل شد و مجموعه ی «هری پاتر» به فروش بیش از 450 میلیون نسخه ای در سطح جهان دست یافت. «رولینگ» بعدها در این باره گفت:
غیرممکن است که زندگی کنید و در چیزی شکست نخورید، مگر این که آنقدر محتاطانه زندگی کنید که انگار اصلا زندگی نکرده اید—که در آن صورت، به هر حال شکست خورده اید.
دوری از هاگوارتز همچون درد مزمن و جان گدازی پیوسته وجودش را آزار می داد. دلش برای قلعه با راهروهای مخفی و اشباحش تنگ شده بود؛ برای کلاس های درس (البته نه کلاس اسنیپ، استاد درس معجون ها)، برای نامه هایی که جغدها می آوردند، برای ضیافت های باشکوه در سرسرای بزرگ مدرسه، برای تختخواب پرده دارش در خوابگاه برج، برای ملاقات با هاگرید، شکاربان مدرسه، در کلبه اش واقع در حاشیه ی جنگل ممنوع و بیش از همه دلش برای بازی کوییدیچ، محبوب ترین ورزش در دنیای جادویی تنگ شده بود.—از کتاب «هری پاتر و حفره ی اسرارآمیز»