پوآرو، راضی و خوشحال از چیزهایی که دستگیرش شده بود، منزل دوستش را ترک کرد. اطلاعاتی که لازم داشت دم دست بود. از این لحاظ مطمئن بود. اسپنس را به موضوع علاقه مند کرده بود و او هم وقتی سراغ چیزی می رفت، ول نمی کرد. افسر بازنشسته بخش تحقیقات جنایی اسکاتلندیارد بود و همین شهرت و افتخار باعث شده بود خیلی از پلیس های محلی هم با او دوست باشند.
جویس، دختر سیزده ساله ی بلندقدی بود که سنش بیشتر به نظر می رسید. حالا هم آمده بود سیب ها را ببرد. ولی به محض این که لگن را بلند کرد، دو تا از سیب ها افتادند و قل خوردند و درست جلوی پای خانم آلیور ایستادند، طوری که انگار با اشاره یا حرکت دست جادوگری جلوی پای خانم آلیور متوقف شدند.
حقیقتش را بخواهید... من جشن امشب را جشن هالووین نمی نامم، گو این که در اصل همان جشن هالووین است. منتها با توجه به سن و سال مهمانان ترجیح می دهم آن را مهمانی مثبت یازده بنامم. چون تمام شرکت کنندگان از مرز یازده سالگی گذشته و اکثرشان به تازگی مدرسه ی ابتدایی را تمام کرده اند و قرار است به راهنمایی بروند.