چراغ نفتی داشت روی طاقچه سوسو می زد، مادربزرگ با شانه بلندش داشت موهای حنایی اش را شانه می کرد، پدربزرگ خوابیده بود و صدای خروپفش به بالا و پایین کردن شانه در موهای مادربزرگ ریتم می داد و رادیو هم آهنگی از یک نوازنده اجنبی پخش می کرد که بدجور به دل می نشست.
خواهرم آنقدر خسته بود که با تبلتش به خواب رفته بود و یادش رفته بود دوست مجازی اش را به حمام ببرد. پدرم با پیچ گوشتی دو سو به جان
چراغ قوه پدربزرگ افتاده بود و مادرم ماسک پر کنار را برای پوستش آماده می کرد.