بوطیقای دوم به شکل کاملا مشخص به برچیدن اصل بیتفاوتی ماده اختصاص یافته است. این بوطیقا قدرت اثر هنری و تاریخ را، در به نورآوردن ظرفیت فرم و ایدهی درون ماندگار در همهی موارد میبیند.این بوطیقای طبیعت همچون شعری ناخودآگاه (شلینگ)، اثر هنری را درون حرکت پیوسته ای شناسایی میکند که ماده از پیش از آن شکل میگیرد، ایدهی خودش را در چین و شکن های مواد معدنی یا نقوش فسیل صرح میافکند و به فرم های بالاتر بیان خود و نمادپردازی خود ارتقاء می یابد
ژاک رانسیر (Jacques Rancière) (۱۹۴۰-) فیلسوف فرانسوی، استاد فلسفه در مدرسهٔ دانش آموختگان اروپا در ساس فی و استاد بازنشستهٔ فلسفه در دانشگاه پاریس (سن دُنی) است. نام وی پس از همکاری در نگارش مشترک خوانش کاپیتال (۱۹۶۸) به همراه فیلسوف مارکسیست ساختارگرا، لوئی آلتوسر بر سر زبانها افتاد. رانسیر در صفحاتی از مقالهٔ اول کتاب آزادسازی تماشاگر که عنوان کتاب هم هست، به زندگی خود و نسل خود اشاره میکند که در آن از یک سو باید به مبارزهٔ اجتماعی و چالشهای طبقاتی و کمک به کارگران میپرداخت و از سوی دیگر به عنوان یک محقق و استاد خود را جدا از این طبقه باز میشناخت. وی در این مرحله با خواندن متون تاریخی و خاطرات دو کارگر که روز فراغتشان را به نوعی به شهود و تحقیق روشنفکرانه میگذرانند برمیخورد که در او تأثیر عمیقی میگذارد: از این پس او باور دارد که کارگر با محقق یا مشاهدهگر تفاوتی ندارد و تنها کاری که باید کرد این است که او را از این جایگاه و پیشفرضهایی که او را در مقام ناآگاه مطلق قرار میدهد خارج کرد.