کتاب حاضر مشتمل بر چند داستان کوتاه است که با زبانی ساده و روان نگاشته شدهاند. «جوان که بود سیاه باز شطرنج بود»، «صدای قوقولیقوقوی سهسالهای آمد»، «دختر یکقدم جلو گذاشت… اتوبوس هم»، «انباری پر از ماجرا میشود»، «یادش رفته بود که نفسهای تند او را کبود میکنند»، «اینم نفر بر نمره چهل» عنوانهای برخی از داستانهای این کتاب هستند. در یکی از داستانهای میخوانیم: «میل قلاببافی توی دست عزیز پیچ خورد و بهجای یکدانه، سه چهار دانه را به تن کشید».
کتاب مردن حوصله می خواهد