گرگین یکی از ماهی ها را بلند می کند و رو به من می گیرد و می گوید: «می بینی مهندس! عین نقره می درخشه. ارزش این ساحل به همین چیزاست. مال خلق زحمتکش، حیف نیست شماها با این مأموریت هایی که نوکرای استعمار بهتون تحمیل کردن آخرش این ساحل رو نابود کنین؟» به نریمان نگاه می کنم و برای اینکه او وارد بحث با این جوجه کمونیست نشود می گویم: «مأموریت ما برای پیدا کردن منشأ این مه عجیبه، شاید نفست باشه شاید هم نباشه، هیچی معلوم نیست. ما نوکر کشور خودمونیم. » کار از کار می گذرد و نریمان وارد بحث می شود: «پسر جون دعا کن این زیر نفت باشه، اگه پول نفت نباشه همین خلق قهرمان از گشنگی همدیگه رو می خورن. » رسول می گوید: «این مردم نون بازوشون رو می خورن، نفت کجا بود؟ تا بوده کاشتن و خوردن.»