کتاب میهمان دراکولا

Dracula's Guest
کد کتاب : 18407
مترجم :
شابک : 978-6002965448
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1914
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب میهمان دراکولا اثر برام استوکر

«مهمان دراکولا» و سایر داستان های عجیب مجموعه داستان های کوتاه «برام استوکر» است که اولین بار در سال 1914 ، دو سال پس از مرگ استوکر منتشر شد.
مهمان دراکولا هنگامی که قبل از عزیمت به ترانسیلوانیا در مونیخ سرگردان است ، یک انگلیسی را دنبال می کند (که هرگز نام او ذکر نمی شود). شب Walpurgis است و علی رغم هشدارهای مربی ، مرد جوان احمقانه هتل خود را ترک می کند و در یک جنگل انبوه به تنهایی سرگردان می شود.

برام استوکر (1812-1912) در سراسر جهان به عنوان نویسنده مهمان دراکولا ، یکی از مشهورترین رمانهای دوره ویکتوریا ، قطعا یکی از آثار بنیادی ژانر وحشت شناخته شده است. این تنها کار او نبود. استوکر همچنین حداقل یازده رمان دیگر و تعدادی داستان کوتاه نوشت که هیچکدام به اندازه شاهکارهایش شناخته و مشهور نشده اند.

به طور کلی تصور می شود که "مهمان دراکولا" اپیزودی است که استوکر برای درج در مجموعه DRACULA نوشت - اپیزودی که در حین ویرایش قطع شد. به هر حال ، ماجرا مربوط به مسافر ناشناسی است و سرگردانی او در این سفر.

در قسمتی از کتاب می خوانیم:
با تمام شجاعت به من آموخته اند که در یک پاروکسیسم ترس از پا در نیایم.
و حالا یک گردباد کامل به من هجوم آورده است. زمین چنان لرزید که گویی هزاران اسب از آن سو رعد و برق دارند. و این بار طوفان بر روی بالهای یخی خود نه برف بلکه سنگهای تگرگ بزرگی را تحمل کرد که چنان خشونت می کشیدند که ممکن است از چنگال های قیافه های بالئاری برآمده باشند - سنگ های تگرگ که برگ و شاخه را می زدند و پناهگاه سروهای هیچ سودی نداشت که...

کتاب میهمان دراکولا

برام استوکر
برام استوکر، زاده ی ۱۸۴۷ و درگذشته ی ۱۹۱۲، نویسنده ی ایرلندی و خالق رمان دراکولا است. برام استوکر را یکی از نویسندگان کلاسیک سبک وحشت می شمارند.برام استوکر، فرزند سوم خانواده ای هفت فرزندی بود. تا هفت سالگی تقریبا همه مطمئن بودند که به دلیل بیماری در سنین کودکی، هرگز قادر به راه رفتن روی پاهای خودش نخواهد بود. این بیماری و نیاز او به کمک دیگران در زندگی، تجربه ای عمیق بر افکار او گذاشت که بعدها در آثار ادبی او مشاهده شد. «خواب ابدی» و «رستاخیز مردگان»، که مفاهیم اساسی و کلیدی داستان جاودانه ی...
قسمت هایی از کتاب میهمان دراکولا (لذت متن)
در حالی که مشغول صحبت بودیم، صدایی شنیدیم که چیزی بین زوزه کشیدن و پارس کردن بود. صدا از دوردست بود، ولی باعث شد اسب ها به شدت ناآرامی کنند و یوهان کلی وقت صرف کرد تا آنها را آرام کند. در حالی که رنگش پریده بود، گفت: «این صدا شبیه به صدای گرگ بود ولی الآن گرگی در این منطقه وجود ندارد.» من پرسیدم: «جدّی؟ آیا از زمانی که گرگ ها نزدیک شهر بودند خیلی نگذشته؟» پاسخ داد: «خیلی زیاد. در بهار و تابستان بودند، ولی با آمدن زمستان، مدت زیادی نماندند.» در حالی که اسب ها را نوازش می کرد و سعی داشت آنها را آرام کند، ابرهای سیاه به سرعت آسمان را پر کردند. نور خورشید ناپدید شد و گویی باد سردی هم به آهستگی وزید و از کنارمان عبور کرد. فقط یک وزش کوتاه بود و بیشتر به اخطار می ماند تا به وزش واقعی باد، زیرا خورشید دوباره از زیر ابر بیرون آمد و به درخشش خود ادامه داد. یوهان دستش را بالای چشمانش گرفت و به افق نگاه کرد و گفت: «طوفان برف است، خیلی زود می آید.» بعد دوباره به ساعتش نگاه کرد و بی درنگ بر خود مسلط شد زیرا اسب ها هنوز با ناراحتی سم بر زمین می کوبیدند بعد هم به کابینش برگشت، چنان که گویی وقت ادامه سفرمان فرا رسیده باشد. من لجبازی ام گل کرد و فورا به کالسکه برنگشتم. به آن پایین اشاره کردم و گفتم: «راجع به آنجا که این جاده به آن می رود برایم بگو.» دوباره صلیبی روی سینه اش کشید و وردی زیر لب خواند و گفت: «آنجا نامقدس است.» پرسیدم: «چی نامقدس است؟» «آن روستا.» «یعنی یک روستا آنجا هست؟» «نه، نه. صدها سال است که کسی آنجا زندگی نمی کند.» کنجکاوتر شدم و پرسیدم: «امّا تو که گفتی یک روستا آنجا هست.»