(*) مطرب دوره گرد بازآمد :نغمه زد ساز نغمه پردازش/
سوز آوازه خوان دف در دست/
شد هماهنگ ناله ی سازش./
پای کوبان و دست افشان شد/
دلقک جامه سرخ چهره سیاه/
تا پشیزی ز جمع بستاند،/
از سر خویش برگرفت کلاه./
گرم شد با ادا و شوخی ی او/
سور رامشگران بازاری،/
چشمکی زد به دختری طنّاز/
خنده یی زد به شیخ دستاری./
کودکان را به سوی خویش کشید/
که: بهار است و عید می آید./
مقدمم فرخ است و فیروز است/
شادی از من پدید می آید./
این منم، پیک نوبهار منم/
که به شادی سرود می خوانم ــ/
لیک، آهسته، نغمه اش می گفت :/
که نه از شادیم… پی نانم!…/
مطرب دوره گرد رفت و، هنوز/
نغمه یی خوش به یاد دارم از او ــ/
می دوم سوی ساز کهنه ی خویش/
که همان نغمه را برآرم از او…(*)
(*) که چی ؟ که بمانم دویست سال
به ظلم و تباهی نظر کنم
که هی همه روزم به شب رسد
که هی همه شب را سحر کنم
که هی سحر از پشت شیشه ها
دهن کجی ی آفتاب را
ببینم و با نفرتی غلیظ
نگاه به روزی دگر کنم
نبرده به لب چای تلخ را
دوباره کلنجار پیچ و موج
که قصه ی دیوان بلخ را
دوباره مرور از خبر کنم
قفس ، همه دنیا قفس ، قفس
هوای گریزم به سر زند
دوباره قبا را به تن کشم
دوباره لچک را به سر کنم
کجا ؟ به خیابان نکجا
میان فساد و جمود و دود
که در غم هر بود یا نبود
ز دست ستم شکوه سر کنم
اگر چه مرا خوانده اید باز
ولی همه یاران به محنتند
گذارمشان در بلای سخت
که چی ؟ که نشاطی دگر کنم
که چی ؟ که پزشکان خوبتان
دوباره مرا چاره یی کنند
خطر کنم و جامه دان به دست
دوباره هوای سفر کنم
بیایم و این قلب نو شود
بیایم و این چشم بی غبار
بیایم و در جمعتان ز شعر
دوباره به پا شور و شرکنم
ولی نه چنان در غبار برف
فرو شده ام تا برون شوم
گمان نکنم زین بلای ژرف
سری به سلامت به در کنم
رفیق قدیمم ، عزیز من
به خواب زمستان رهام کن
مگر به مدارای غفلتی
روان و تن آسوده تر کنم
اگر به عصب های خشک من
نسیم بهاری گذر کند
به رویش سبز جوانه ها
بود که تنی بارور کنم
(*)