به عقیده بسیاری از شکسپیر شناسان، لیرشاه از نظر ادبی در کنار تراژدی هملت، از برترین نمایشنامه های شکسپیر است. شکسپیر این اثر را در دوران اوج نبوغ قدرت هنری خویش نوشته است. گویا آن را از داستان های کهن قوم سلت گرفته و با استادی و چیره دستی تمام با داستان دیگری به هم آمیخته و بدین گونه اثری بدیع پدید آورده است.
لیرشاه پادشاه کهن سال انگلستان، قلمرو خویش را بر اثر سادگی و سبکسری به دو دختر چاپلوس و ناسپاس خود می بخشد و دختر کهتر خود را که از تملق و مداهنه پرهیز دارد از این بخشش محروم می کند اما این دو دختر چنان با پدر خود بدرفتاری و گستاخی می کنند که او دیوانه وار در میان طوفانی سهمگین سر به بیابان می نهد. این قسمت از نمایشنامه نقطه اوج هیجان و بحران داستان است و پرتو درخشان نبوغ شکسپیر را به وضوح تمام نشان می دهد.
سرانجام لیرشاه، پیکر بی جان دختر کهتر خود را که به دست گماشتگان خواهرانش از پای در آمده است در آغوش می گیرد و از رنج زندگی برای همیشه رهایی می یابد.
و اینگونه بود که زندگانی طولانی و پرنشیب و فراز لیرشاه نیوکار، با غم و اندوه و ناامیدی بسر آمد. اما اگرچه به نظر می رسید او همه چیز را از دست داده، این نبرد خیلی خیلی هم بیهوده و بی حاصل نبود زیرا دو دختر بی رحم و بدجنس او و همین طور ادموند جاه طلب خبیث، به سزای عملشان رسیدند و به درک واصل شدند؛ تاج پادشاهی نصیب دوک آلبانی گشت و او پادشاه همه انگلستان شد. ادگار هم بعد از مرگ پدر کور و پیرش، حاکم گلوسستر شد و دوک آلبانی با لرد نیک نفس کنت، به خوبی و خوشی مشغول اداره امور شدند و انگلستان بار دیگر سرزمین ثروت و نعمت و آرامش شد.
به عقیده بسیاری از شکسپیر شناسان، لیرشاه از نظر ادبی در کنار تراژدی هملت، از برترین نمایشنامه های شکسپیر است. شکسپیر این اثر را در دوران اوج نبوغ قدرت هنری خویش نوشته است. گویا آن را از داستان های کهن قوم سلت گرفته و با استادی و چیره دستی تمام با داستان دیگری به هم آمیخته و بدین گونه اثری بدیع پدید آورده است.
لیرشاه پادشاه کهن سال انگلستان، قلمرو خویش را بر اثر سادگی و سبکسری به دو دختر چاپلوس و ناسپاس خود می بخشد و دختر کهتر خود را که از تملق و مداهنه پرهیز دارد از این بخشش محروم می کند اما این دو دختر چنان با پدر خود بدرفتاری و گستاخی می کنند که او دیوانه وار در میان طوفانی سهمگین سر به بیابان می نهد. این قسمت از نمایشنامه نقطه اوج هیجان و بحران داستان است و پرتو درخشان نبوغ شکسپیر را به وضوح تمام نشان می دهد.
سرانجام لیرشاه، پیکر بی جان دختر کهتر خود را که به دست گماشتگان خواهرانش از پای در آمده است در آغوش می گیرد و از رنج زندگی برای همیشه رهایی می یابد.
و اینگونه بود که زندگانی طولانی و پرنشیب و فراز لیرشاه نیوکار، با غم و اندوه و ناامیدی بسر آمد. اما اگرچه به نظر می رسید او همه چیز را از دست داده، این نبرد خیلی خیلی هم بیهوده و بی حاصل نبود زیرا دو دختر بی رحم و بدجنس او و همین طور ادموند جاه طلب خبیث، به سزای عملشان رسیدند و به درک واصل شدند؛ تاج پادشاهی نصیب دوک آلبانی گشت و او پادشاه همه انگلستان شد. ادگار هم بعد از مرگ پدر کور و پیرش، حاکم گلوسستر شد و دوک آلبانی با لرد نیک نفس کنت، به خوبی و خوشی مشغول اداره امور شدند و انگلستان بار دیگر سرزمین ثروت و نعمت و آرامش شد.