کتاب بازگشت در غروب

Come Sundown
کد کتاب : 5735
مترجم :
شابک : 978-9644043581
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 666
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«نورا رابرتز» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین داستان عاشقانه گودریدز

معرفی کتاب بازگشت در غروب اثر نورا رابرتز

کتاب «بازگشت در غروب» رمانی نوشته ی «نورا رابرتز» است که اولین بار در سال 2017 منتشر شد. «بودین لانگبو» عاشق بیدار شدن در سپیده دم است. او به عنوان مدیر مهمانخانه ی خانوادگیشان در «مونتانای غربی»، به اندازه ی کافی وقت ندارد—برای زندگی، برای کار، برای خانواده. در مورد عشق هم بدون تردید همین گونه است، حتی وقتی دوست دوران کودکی اش «کالن اسکینر» پس از سال ها به آنجا بازمی گردد. اما وقتی جسد زنی جوان در محوطه ی مهمانخانه پیدا می شود، همه چیز تغییر می کند. «کالن» مورد ظن پلیس قرار می گیرد و خانواده ی «بودین» نیز پس از این اتفاق، خاطره ی فقدانی قدیمی را به یاد می آورند.

کتاب بازگشت در غروب

نورا رابرتز
نورا رابرتز، زاده ی 10 اکتبر 1950، نویسنده ای آمریکایی است.رابرتز در روستای سیلور اسپرینگ در ایالت ماریلند به دنیا آمد و کوچک ترین فرزند خانواده بود. او به مدرسه ای کاتولیک رفت و خودش، یادگیری نظم و ادب در زندگی را مدیون راهبه های آن مدرسه می داند. رابرتز در سال دوم دبیرستان به مدرسه ی مونگومری بلیر منتقل شد و در آن جا همسر اولش را ملاقات کرد. آن ها علیرغم مخالفت خانواده ی نورا در سال 1968 با هم ازدواج کردند.آن ها صاحب دو پسر شدند و در سال 1983 از هم طلاق گرفتند. رابرتز با همسر دومش در سال 19...
نکوداشت های کتاب بازگشت در غروب
A stunning tale of how blood ties can save us—or destroy us.
داستانی خیره کننده درباره ی این که پیوندهای خونی چگونه می توانند ما را نجات دهند-یا نابود کنند.
Barnes & Noble

A good story that balances romance and suspense.
داستانی خوب که از عشق و تعلیق به شکل هم تراز استفاده می کند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A sweet romance that will keep the night-lights burning.
داستان عاشقانه ای دلنشین که چراغ ها را در شب روشن نگه می دارد.
Library Journal Library Journal

قسمت هایی از کتاب بازگشت در غروب (لذت متن)
غذاها ساده و معمولی بود، شامل غذاهای سرد تکه ای، مرغ سوخاری، پاستا و پنیر، نان ذرت بود که بر روی یک میز دراز با یک رومیزی مشمعی قرار داشت. هیچ چیز زرق و برق دار یا مجللی نبود و همه چیز نشان از سادگی داشت.

کسانی که می آمدند، می توانستند به پشت میکروفن روی سن بروند و درباره ی «بیلی جین» چند کلمه ای صحبت کنند و یا داستانی بگویند. بعضی از داستان ها اشک ها را درمی آورد؛ اما بیشتر آن ها سبب خنده ای می شد که از غم و اندوه بدتر بود. بعضی ها گیتار یا کمانچه یا بانجو آوردند و یکی دو آهنگی نواختند.

«آلیس» تمام طول راه بیمارستان تا مزرعه، تا اتاقش را با تختی که بالا و پایین می رود، با دری که بدون قفل باز و بسته می شود، لرزید. تصاویر مبهمی از خانه ای با پنجره های خیلی خیلی زیاد به جای یک پنجره در ذهنش پدید می آمد و ناپدید می شد. از سگی که پارس نمی کرد و گاز نمی گرفت، از اتاقی با دیوارهای صورتی روشن و پرده های سفید.