کتاب «قمار عاشقانه» به شرح زندگانی و سلوک معنوی و عاشقانه بحث برانگیز مولانا می پردازد. این کتاب توسط عبدالکریم سروش به نگارش در آمده و نشر "صراط" نیز آن را منتشر کرده است. سروش با دیدگاه انتقادی و تحلیل گرانه خود سعی کرده است در این کتاب زندگی مولانا و مراتب معرفتی که او در زندگانی خود سپری کرده است را در مقابل خوانندگان این کتاب تشریح کند. آن چنان که نویسنده «زاهد با ترس» و «سجاده نشین باوقار» و «شیخ زیرک» و «مرده گریان» و «شمع جمع منبلان» قصه را پس از «طلوع شمس عشق» در «افق اقبالش»، «زنده ای خندان»، «عاشقی پران»، «یوسفی یوسف زاینده» و «آفتابی بی سایه» وصف می کند و او را به توصیف خود مولانا قمارباز عاشق می خواند.
مخاطب در این کتاب علاوه بر اینکه با زندگی مولانا از منظری تازه آشنا می شود، درگیر مسائل معرفت شناختی نیز خواهد شد که این خود بر اهمیت این کتاب می افزاید. عملا چگونه می توان اشعار مولانا را به شکلی قرائت کرد که امروز همچنان بار معرفتی آن حفظ شود و تازگی خود را از دست ندهد. عبدالکریم سروش سعی کرده است در این پژوهش تا حدی به این سوال پاسخ دهد.
شمس با جلال الدین جز این نکرد. جامه های ژنده او را از تن بیرون آورد، (ژنده هایی که جلال الدین، مستوری و آبرو و حشمت خود را بدان ها وابسته می دید) و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان، بی وام کردن از کسی، خود به بافتن جامه دست برد، و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژنده های پیشین نفرین و نفرت فرستاد: تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم زهره بدم، ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم یوسف بدم ز کنون، یوسف زاینده شدم آن جامه های ژنده چه بود؟ نام، شهرت، مریدان، سمت شیخ الاسلامی، ادعای عالم بودن، بال وپر و ساز و برگ و حشمت و ثروت، مقام افتاء، مدرس بودن،... هریک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمر در بند نگاه دارد. شمس به جلال الدین درس دیوانگی داد تا زنجیرها را پاره کند، ژنده ها را بدرد و به دور اندازد، تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره، برآید و خورشیدوار، شب عالم را روز کند...
بهترین و تاثیرگذارترین کتابی که خوندم این کتاب بود،معرکه بود.به دل و جان رسوخ میکنه.
شرح حکایت معاویه و ابلیس در این کتاب، بسیار خواندنی ست