اینجا باید درباره کتاب نوشت. حتی نقد تند نوشت و بد ولیراه گفت به نویسنده. خب تا اینجا قبول ولی چرا درباره کتاب نیست نوشتهها. آخه کتاب نخوانده برای چی مینویسین؟!
جالب است که کتاب را نمیخوانید و دربارهی چیزهایی که از نویسنده شنیدهاید حرف میزنید. خسته نباشید.
درود. دقیقا همین طور هست. ابراهیم گلستان از دست همین جماعت نادان که ذره ای تامل و تحقیق نمیکنند، به نظر بنده به انگلستان رفت. در فرهنگی که مردمان عاشق تعریف و تمجید هستند و کسی آمده و بتهای ذهنی آنها را شکسته و غیر مستقیم وادار به نقدپذیری و تامل شان کرده، البته که باید دهانها باز شوند به حرفهای یاوه. برای کسانی که عمری در یاوه گویی و مجیز گویی و در جستجوی قهرمان زیستن بودهاند، البته که تحمل اذهان بزرگ سخت است. کسی که در جستجوی یادگیری ست، دنبال کسی است که با تندی و تلخی و بعضاً تشر، قالب و فرم خودساخته را بشکند و از نو بسازد و بداند که هیچ نمیداند. بلکه ذره ای خرد کسب کند. که البته این مورد متاسفانه در فرهنگ ایرانی یافت نمیشود و طبیعی ست که کسانی را که تلاش کردهاند این الگوی فرهنگی غلط را بشکنند تخطئه کنند و مورد هجمه قرار دهند آن هم به سطحیترین و زردترین شکل ممکن. شاد باشید دوست نادیده.
بقول مهرداد فرهمند: "ابراهیم گلستان یک چشمی بود در شهر کورها" خودش اما گمان میکرد دو چشم دارد. خودبرتر بینی ابراهیم گلستان مانند دیگر همگنانش، عین خودکوچک بینی اش بود. اینها حس میکردند حقشان نبوده و به آنها ظلم شده که به جای پاریس، در شیراز و تهران دنیا آمده اند. خود را متعلق به آن کوچههای تنگی نمیدیدند که پایشان تا زانو در لجنهایش فرو میرفت. چه بسا اگر ابراهیم گلستان زودتر فرنگ میرفت، هم خود کوچک بینی اش تعدیل میشد و هم خودبرتر بینی اش. همان گونه که در مورد خیلیها چنین شد. اشرافزادگان فرنگ رفته کم نداشتیم که خودشان را وقف کمک به همان کچلیها و تراخمیهایی کردند که در ابتدا ازشان متنفر بودند. اما گلستان تا نیمه عمر، هیچگاه طعم زندگی در فرنگ را نچشید،بسیاری از هم طبقههای ابراهیم گلستان، به مدد تحصیل در داخل و خارج، مطالعه و تفکر و چشم باز کردن به واقعیتهای جهان، از آن نگاه خودبرتربین فاصله گرفتند. گلستان وقتی هم نویسنده و فیلمساز شد و سری میان سرها درآورد و کسی شد، همان نگاه خودبرتربینش تشدید هم شد. جامعه روشنفکری ایران را نگاه میکرد. چیزی جز مشتی شاعر معتاد و نویسنده الکلی و روزنامه نگار بیسوادِ حراف و فیلمسازِ خانم باز بی استعداد نمیدید. خودش از انگشت شمار روشنفکران ایرانی بود که شیره ای و الکلی نبودند. باید به او حق داد که خودش را از همه اینها برتر ببیند. گلستان حتی بچه هایش را آدم حساب نمیکرد. بروید مصاحبهی آخر عنایت فانی با گلستان را که یک سال قبل از مرگ وی انجام شد ببینید. چنان از مردمان زادگاهش طلبکار بود که علقههای خانوادگی را هم بر نمیتابید. بچه هایش او را یاد همان جایی میانداختند که مردمش کچل و تراخمی و روشنفکرانش عَمَلی و مفتخور بودند ... باری ، خودش را تافته جدا بافته میدانست. بخش زیادی از این تافته جدابافته پنداشته شدن را دیگران برایش ساختند. آنهایی که به این در و آن در میزدند و صد بار فحش و ناسزای آقا را به جان میخریدند تا شرف حضور بیابند و یک شکم سیر تحقیر شوند و در بازگشت به لیچارهایی که آقا به نافشان بسته افتخار کنند
مصاحبه اخیر ایشان با بی بی سی هنگامی دیدم که یکصد سال از عمرش گذشته بود انسانی مقتدر در عین حال مغرور هیچگونه تعامل وروحیه همکاری تشکیلاتی ندارد در هر محیطی قرار بگیرد نفاق از هم پاشیدگی حتمی است حتی تامل با خانواده خود ندارد جز ناامیدی امیدی در زبان او جاری نیست
سلام ،واقعا دلم میخواست یک احسنت با صدای بلند خدمتتان عرضه میکردم ،ازاین بیماری بیجا، برعرش نهادن ویا بر زمین کوبیدن بعضی از مردمان ما که ریشه وزخمی است که سالها وشاید قرنهاست که بر این ملت مانده وهیچ خیال اندکی روبه التیام رفتن ندارد که امیدوارم اشتباه کرده باشم .