ابوالمعالی می گفت، ابوحامد دریاست. مراقب باشید در او غرق نشوید. با همه علاقه ای که ابوالمعالی به من داشت، اما شافعیان نیشابور تا یک سال کسی را به جای ابوالمعالی برنگزیدند. عزادار امام الحرمین بودند و مدت ها درس و موعظه را در نیشابور ترک کردند. عاقبت به توصیه خواجه نظام، مرا به امامت خراسان برگزیدند و نظامیه شاگردان ممتاز دیگری هم جز من داشت. خواجه نظام به هریک در شهرهای مختلف شغل های قضاوت و دبیری داد و با رفتن آنها، شافعیان مرا به امامت خود قبول کردند. هرچند ملکشاه حنفی مذهب بود اما با کارهای ابوعلی کاری نداشت. ابوعلی همان اول در کتاب سیاست نامه خود به ملکشاه اطمینان داده بود که سلطنت را موهبتی الهی می داند که از طرف خداوند به شاه اهدا شده و کسی مجاز به اعتراض نیست. حتی مخالفت های ناصر خسرو که مایل به شیعیان بود و یا عائله خواجه عبداله انصاری که میانه او و ابوعلی را در هرات تیره کرده بود خاطر ابوعلی را پریشان نمی کرد. خواجه نظام، تنها نگرانی اش بزرگ شدن دارودسته حسن صباح و باطنیان بود. حتی با فوت امام حنفیان در نیشابور خیالش از تفوق فکری آنها در مردم نیشابور راحت نشد و این فرصتی برای خواجه بود تا مذهب شافعی را به تمام مملکت سرایت دهد. هنوز یک سال در امامت خراسان نبودم که ملکشاه در اصفهان مرا به حضور خواند. من می دانستم این کار به توصیه ابوعلی بوده است. سعدا هر از چندی خبری به زنم راحله خاتون می فرستاد و سربسته اخبار اندرونی را به گوش خواهرش حاجیه خانوم می رساند که من از آنها باخبر می شدم. راحله می گفت، در این دو سالی که عمر خیام به اصفهان رفته بود ملکشاه با او دوست شده و چون علاقه به شعر دارد جذب رباعیات خیام شده است.همان اوایل من به قوه عمر غبطه می خوردم که من برای بیان حرفی در کلام و فقه باید جزوه ای در چند صفحه فراهم کنم و باز هم به سختی می توانم حرفم را تمام کنم.اما عمر می توانست در چهار خط و کلام کوتاه حرفش را بزند و دلیلی برای نوشتن رساله و مقاله و کتاب نداشت.
این کتاب فوق العاده هست و پیشنهاد میکنم افرادی که دوست دارند زندگی امام غزالی به صورت به داستان جذاب بخوانند،این کتاب رو از دست ندن