اسپارکس، یکی از محبوب ترین داستان سرایان جهان است.
نثر اسپارکس، ساده و روان است و جان عزیزم، داستانی سریع و هیجان انگیز است.
نیکلاس اسپارکس، شیوه ای مسحورکننده در نگارش دارد.
در تمام راه برگشت به آمریکا گیج بودم. تنها کاری که کردم از پنجره هواپیما بیرون را نگاه می کردم. به اقیانوس خاکستری رنگ زیر پایمان که هزار فوت از من فاصله داشت نگاه می کردم و آرزو می کردم ای کاش لحظات آخر زندگی پدرم در کنارش بودم. از زمانی که خبر فوت پدر به من داده شد، دیگر ریشم را نتراشیدم، حمام هم نرفتم و حتی لباس هایم را عوض نکردم. فکر می کردم اگر کارهای روزمره ام را انجام دهم یعنی رفتن او را کاملا پذیرفته ام.
سرانجام معنی عشق واقعی را فهمیدم. عشق یعنی این که به خوشحالی طرف مقابلت بیشتر از خوشحالی خودت اهمیت دهی، صرف نظر از این که انتخاب هایی که با آن ها رو به رو می شوی، چقدر می توانند دردناک باشند.
داستان ما سه بخش دارد: شروع، میانه و پایان. اگرچه همه ی داستان ها به همین شکل اتفاق می افتند، هنوز نمی توانم باور کنم که داستان ما برای همیشه ادامه نداشت.
من کتابو به تازگی تموم کردم البته به انگیسی و آنلاین خوندمش، فکر نمیکردم به فارسی ترجمه شده باشه و اگه میدونستم احتمالا فارسیشو میخوندم که سریعتر تمومش کنم ، حقیقتا یکی از تاثیرگذارترین رمانهاییه که تابحال خوندم، عشق و رابطه جان با ساوانا یه طرف، رابطه احساسی عمیقش با پدرش از طرف دیگه، منو شدیدا متاثر و گریان کرد، و از اونجایی که اول فیلمو دیدم و بعد کتابو خوندم از پایان متفاوت کتاب بشدت جا خوردم، اونهمه فداکاری از طرف جان ... آخه چرا ؟!