علم شناختی اغلب به عنوان حوزه ای مطالعاتی با ماهیتی میان رشته ای توصیف می شود که رشته های اصلی سهیم در آن معمولا عبارت اند از: روان شناسی (خصوصا روان شناسی رشد و شناختی)، هوش مصنوعی، عصب پژوهی، فلسفه و زبان شناسی. علم شناختی به دو دلیل میان رشته ای است. نخست، اندیشه های اصلی گردهم آینده هنگام زایش آن ریشه در رشته های مختلفی داشتند، به نحوی که نخستین دانشمندان علم شناختی با آمیزه ای از اندیشه هایی از رشته های مختلف سروکار داشتند. دوم، اندیشه های اصلی دخیل در زایش علم شناختی تصویری از شناخت به دست می دهند که حاکی از نقش آفرینی چندین رشتۀ سنتا متمایز در این حوزه است. روان شناسی شناختی از آنجا که با شناخت سروکار دارد، و همچنین آن بخش هایی از روان شناسی رشد که با چگونگی رشد توانایی های شناختی ما از هنگام تولد سروکار دارند، باید در این حوزه نقش ایفا کنند. نقش عصب پژوهی آن است که چگونگی اجرای نهایی فرایندهای شناختی در مغز را آشکار کند و برای نظریات مرتبه بالاتر پردازش شناختی که مستقیما با اجرای عصبی آن ها سروکار ندارند حد و مرز تعیین نماید. هوش مصنوعی پروژۀ برنامه ریزی رایانه هاست تا به نحوی رفتار کنند که اگر توسط فرد انسانی انجام شود، نشانگر هوش باشد. نقاط قوت و ضعف برنامه های هوش مصنوعی خاص می تواند فرضیه هایی دربارۀ چگونگی شناخت ما به دست می دهد و شواهدی دربارۀ معقولیت چنین فرضیه هایی فراهم می آورد.
موجود میشه؟