بلند پروازانه
کتاب او در ارزیابی نقش ترس در سیاست معاصر - و خطرات آن ، عناصری از تاریخ ، فلسفه و روانشناسی انسان را بهم می پیوندد.
به نظر می رسد که حداقل از سال 2016 در کشور ما چیزی در مورد اختلاف نظر وجود نداشته است ، اما بسیاری از ما نمی توانیم نحوه شروع آن را مشخص کنیم. مارتا سی. نوسبام تلاش می کند تا این کار را در "سلطنت ترس" انجام دهد
در تئاتر بود که برای اولین بار با آدم هایی مواجه شدم که علنا همجنس گرا بودند. راستش وقتی هفده ساله بودم، دل باختهٔ یکی از پسرکان بازیگر شده بودم و با اشتیاقی همراه با نومیدی زندگی اش را دنبال می کردم و می دیدم که چطور شریک زندگی ای دارد که او را ملاقات می کند و با یکدیگر حلقه ردوبدل کرده اند. اما آن ها صرفا در جهان تئاتر علنا کنار همدیگر بودند، و نه جامعهٔ بزرگ تر از آن. این ماجرا از نظر من آشکارا احمقانه و غیرعقلانی به نظر می آمد. او یقینا خیلی سرتر، فهیم تر و محترم تر از اکثر پسرانی بود که می شناختم. گمان می کنم تا آن موقع خودخواهی زشت پشت نژادپرستی و تبعض جنسیتی را درک کرده بودم اما پس از این تجربه ها بود که تبعیض های مبتنی بر گرایش های جنسی، که سابقا از منظر و مرئای من پوشیده مانده بود، به فهرستی که از گناهان پلید آمریکایی درست کرده بودم اضافه شد.
بعد از آنکه تصمیم گرفتم بازیگری حرفه ای را کنار بگذارم، به بخش دانشگاهی دانشگاه نیویورک بازگشتم و همان جا ریشه دواندم. پس از آن، خیلی زود همسر آینده ام را ملاقات کردم و با هم ازدواج کردیم و به سلک یهودیت درآمدم. من مجذوب اولویت عدالت اجتماعی در یهودیت بودم و هستم. علاوه براین، همیشه دل بستهٔ فرهنگ یهودی ای ام که به آن پیوسته ام، چراکه می بینم این فرهنگ، نسبت به فرهنگ ساسپ، به لحاظ عاطفی گویاتر و، علنا، استدلال مدارتر است. به قول یکی از همکاران موفق یهودی ام که از تجربه اش در شرکت های حقوقی منتسب به سفیدپوستان تعریف می کرد، وکلای ساسپ هیچ وقت از شما انتقاد نمی کنند بلکه، پس از پنج سال کار، ناگهان شما را اخراج می کنند اما وکلای یهودی دائم جیغ وداد می کنند و بالاوپایین می پرند ولی در نهایت خیلی منصفانه تر با شما رفتار می کنند. برای همین، با اینکه مدت هاست که دیگر متأهل نیستم، ولی هنوز اسم و دین یهودی ام را نگه داشته ام و بیش ازپیش با زندگی هم کیشانم دمخور شده ام (البته به یاد نام اصلی ام، کریون، حرف C را در میانهٔ نامم حفظ کرده ام). با این اوصاف، باید گفت که من به گروهی پیوسته بودم که مورد انزجار پدرم بود. به همین خاطر، پدرم حتی برای مراسم ازدواجم هم نیامد حال آنکه مادرم تلاش می کرد میانهٔ ماجرا را بگیرد و غائله را ختم به خیر کند (البته تا وقتی که هنوز والدینم از همدیگر جدا نشده بودند).
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد