در شعبهٔ مرکزی کتابخانهٔ عمومی نیویورک، روزی عادی در جریان بود. در تمام راهروهای سنگ مرمری ساختمان مشهور، پژواک صدای پای جهانگردان اعصاب خردکن، دانشجویان پرهیاهوی دانشکده و گروه های دانش آموزی پرسروصدایی به گوش می رسید که برای اردوی علمی به آنجا آمده بودند. راهنماها قدری از اطلاعات پیش پاافتاده شان را دربارهٔ تاریخچهٔ مفصل کتابخانه برای گردشگران توضیح می دادند و سعی می کردند در برابر سوال های آن ها دربارهٔ فیلم هایی که آنجا فیلم برداری شده بود، شکیبایی به خرج بدهند. کارکنان کتابخانه مردم را به اتاق های مطالعهٔ معروف طبقات بالا راهنمایی می کردند و به مهمانان یادآوری می کردند که بردن کتاب های کتابخانه به دست شویی ممنوع است.
ساعت ها در راهروهای خالی ساختمان چهارطبقه پرسه زد و به تالارها، نمایشگاه ها، اتاق های مطالعه و راه پله های مختلفش سرک کشید. تا پنج دقیقه قبل از تمام شدن شیفت کاری اش مطمئن بود هیچ کس در کتابخانه نیست و مشتاقانه منتظر بود تا بقیهٔ کار را به نگهبان بعدی بسپارد. ولی وقتی برای آخرین بار به طبقهٔ سوم سرکشی کرد، فهمید اشتباه می کرده.
فکر نکنم کتابی بهتر از این خونده باشم عالی بود ، مخصوصا آخرش.
این کتاب یکی از بهترین کتابهای من بود😍💞😊
ببخشید این کتاب جلد چندم از داستانهای آقای کریس کالفر هست ؟ من فکر میکنم جلد ششم هست درسته ؟
رو جلد نوشته اگه چشماتو بازکنی
عالی بلاخره تزجمه شد خیلیییی خوشحالم
وایییی که چقدر این کتاب بینظیره