جهان فاسد مردم را
بریز دور و در این دوری
به عطر نافه ی خود خو کن
کمین بگیر جهانت را
سپس شکارچیانت را
به تیر معجزه آهو کن/
مفصل اند زمستان ها
و برف نسخه ی خوبی نیست
برای سرفه ی گلدان ها
گلی نمانده است، خودت گل باش
تو را بکار و شکوفا شو
تو را بچین و تو را بو کن!/
کسی نمی شنود ما را
اگر که روی سخن داری
و درد حرف زدن داری
اگر دهان خودت هستی
اگر زبان خودت هستی
به گوش های خودت رو کن/
عمیق من تو که می گفتی
از ارتفاع نمی افتی!/
هنوز فرصت اگر داری
به یاد لانه که افتادی
درون ساعت دیواری
مقام کرده و کوکو کن/
مسم که پخش و پلا هستم
دچار درد و بلا هستم
تو عادلی که طلا هستی
به کیمیای مساواتت
تو را بدل به خودت اما
مرا بدل به ترازو کن/
تو را ببوس که لب هایت
هنوز طعم عسل دارد
تو را بخواه که آغوشت
هنوز میل بغل دارد
تو را بکار و شکوفا شو
تو را بچین و تو را بو کن
آری! جهانم جهنم غمگینی ست
بی هم قفس شدن غم غمگینی ست
چون از شما هزار جهان دورم
غمگین تر از جهان شما هستم/
اندوه تان به شکل جفاهاتان
طوری عبور می کند از من که
حس می کنم شما شب بارانی
من نیز ناودان شما هستم/
گنجشک های ساده ی خوشحالی!
من با هوای آبی و نمناکم
با ارتفاع روشن و غمناکم
عمری ست آسمان شما هستم/
پایان شاهنامه ی ناخوش من
خاکستر غرور سیاوش من
من سربه دار و سوخته پر، گویا
من نیز قهرمان شما هستم