نمایشنامه ای عمیقا رضایت بخش.
یک اثر نمایشی زیبا.
اونیل در «روزهای بی پایان» به جدی ترین مسائل و مشکلات هستی پرداخته است.
لاوینگ: پس فقط در بخش آخر است که باید از تخیلت استفاده کنی؟ چگونه می خواهی این داستان جذاب را تمام کنی؟ با توجه به ذات مضحک قهرمانت، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ جان: او جرأت اعتراف کردن را دارد و همسرش هم کینه ای نیست.
پس دوباره همه چیز به آن برمی گردد؟ کابوس آشنا و قدیمی ات! ای احمق بیچاره ی خرافاتی! چیزی که همیشه بهت گفته ام را دوباره می گویم: هیچ چیز وجود ندارد، نه چیزی برای امید داشتن، نه چیزی برای ترسیدن، نه شیاطین و نه خدایان، هیچ چیز!
زمانی در زندگی هر انسانی فرا می رسد که یا باید خدا را به عنوان یک دوست در کنار خود داشته باشد و یا این که اصلا هیچ دوستی نداشته باشد، نه حتی خودش. چه کسی می داند؟ شاید تو الان در آستانه ی آن زمان قرار گرفته باشی.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
کارنامه ی «یوجین اونیل» پر از رکوردهای تاریخی است: او تنها نمایشنامه نویس آمریکایی است که «جایزه ی نوبل ادبیات» را از آن خود کرده و هم چنین، چهار بار برنده ی «جایزه ی پولیتزر» شده است.