اهمیت مفهوم هاله در این است که کماکان در نظریۀ زیبایی شناسی آدورنو مغفول مانده است. این غفلت باعث می شود بازنمایی های تاریخی روزگار ما از زیبایی شناسی آدورنو یک سویه و ناقص باشد. آدورنو را اغلب مدافع زیبایی شناسی «امر نو» می دانند، اما «هاله» ساحتی کاملا متمایز را در زیبایی شناسی او آشکار می کند. علاوه بر این، اهمیت «هاله» ورای حیطۀ زیبایی شناسی است، زیرا برداشتی را که اخیرا از کل پروژۀ فلسفی آدورنو مقبول افتاده اینکه بهتر است او را «مارکسیستی متأخر» دانست به معارضه می طلبد.
مفهوم «هاله» ابداع والتر بنیامین است و آدورنو بسیاری از نکات فاضلانۀ بنیامین، هرچند نه همه، را به کار بست. در واقع، بحث جدی آنها در خصوص این مفهوم بسیار مشهور است.تقریبا همگان آدورنو را به گرایش مارکسیستی او می شناسند و در نتیجه نگرش او را متعارض با «رازورزی» بنیامین می انگارند. در این «تعارض» مفروض، دو نکتۀ اصلی نهفته است. نکتۀ نخست تاریخی است؛ چنین انگاشته اند که بنیامین با ارجاع به خصلت تاریخی هاله، یکسره مدعی شد هالۀ راستین در «مدرنیته» ازدست رفته است. حال آنکه می گویند آدورنو، با پیروی از چارچوب دیالکتیکی مارکسیستی در باب تاریخ، معتقد بود هاله ازدست رفته بلکه نحیف شده است. آدورنو بر بنیامین خرده می گیرد که «به نفع سادگی، دیالکتیک این دو سنخ [اثر هنری هاله مند و فاقد هاله ] را نادیده گرفته است» (Adorno, 1997: 56] AT 89]). نکتۀ دوم ستیز آنها، سرشت ذاتی ابژۀ هاله مند است؛ نکتهای که در پایان بحث بدان بازخواهیم گشت.
بنیامین نخستین مرحلۀ تاریخی را «مرحلۀ هاله مند» می نامد و این هم تنگ دوره ای است که ابژه های هنری از آیین و رسوم جدایی ناپذیرند (برای مثال در عصر دین یا اسطوره ). در این عصر ابژه های هنری فقط موقتا در دسترس بیننده اند و به ادعای بنیامین، به اقتضای اتکا به آیینْ نوعی فاصله را متبادر می کنند. از آنجا که آیین به معنای دقیق کلمه، تجربه ای اجتماعی است پس می توان فاصلۀ مستتر در هاله را ذاتا اجتماعی دانست (Benjamin, 1973b: 211-44).