اینکه سعدی را «افصح المتکلمین» می گویند قولی است که جملگی بر آن اند. نثر زیبا و موزون او در گلستان، سبک سهل و ممتنعش در بوستان با محتوای اندیشه های بلند اخلاقی و عرفانی و لطف و شور شعر دلپذیر وی در غزلیاتش، نمونه اعلای سخن فارسی است و همچنان که می گوید: «حد همین است سخندانی و زیبایی را». اما در میان هزاران تشبیه و تعبیر شاعرانه و گفته های عالمانه و عارفانه حضرت شیخ، گاه به برخی ابیات و جملاتی برمی خوریم که در مقایسه با دیگر گفته های او فرودست می نماید و آن درخشندگی لفظ و معنی را ندارد که انتظار داریم. بدیهی است باید پذیرفت بجز کلام حق تعالی و سخنان پیامبران و اولیا، هیچ گفته ای بی عیب و نقص نیست. پس از بابت این قبیل نارسایی ها نمی توان بر سعدی خرده گرفت. طرح این مسئله و نقد و بررسی موضوع مورد اشاره هم از مقام والای این شاعر نامدار چیزی نمی کاهد. خود شیخ نیز از سر تواضع و شکسته نفسی در مقدمه بوستان می فرماید: بماندست با دامنی گوهرم هنوز از خجالت سر اندر برم که در بحر لولو صدف نیز هست درخت بلند است در باغ و پست الا ای هنرمند پاکیزه خوی هنرمند نشنیده ام عیب جوی قبا گر حریر است و گر پرنیان به ناچار حشوش بود در میان