«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
نمی دانم مجذوب نویسنده این کتاب شدم یا مترجم آن مرا شیفته خود نمود. چند ماهی میشود تهیهاش نمودهام. اما هنوز به قفسه کتابها منتقل نشدهاست. هر از گاهی که خسته از کار روزانه روی مبل لم میدهم دوست دارم چند جملهاش را دوباره مزمزه کنم تا کامم شیرین شود. بخشی از متن کتاب: از شاعر اثری نیست، چرا که هیچ کس شاعر نیست. هیچ کس نیست که همچون کودکی که میخندد یا درختی که میوه میدهد، شعر بگوید. هیچ کس شاعر نیست؛ ناتوانی او یا ظرافت او. تنها شعر وجود دارد. شعر بهسان برف، بهسان فصول وجود دارد. اما هیچ کس شعر«نمیسازد»، همچون که هیچ کس نمیتواند رگبارهای بهاری یا برف زمستانی را بر ما ارزانی دارد. شعر حیات زلالی است که در وجود ما گام مینهد تا آن را بشناسیم، شناختی اثیری، ظریف، همانند شناختی که مادر از فرزند یا عاشق از معشوق دارد؛ بیش از آن که دانستن باشد، لبخند است. بیش از آن که سخن باشد، سکوت است. شعر چیزی نیست جز تُردی این شناسایی و بیداری خلوص در ما که بسی والاتر از ماست. این خلوص از زیبایی یک نوشتار سرچشمه نمیگیرد، بلکه از شفافیت یک زندگی پدید میآید. و «شاعر»، اگر به راستی باید این واژه را نگاه داشت، کسی است که نَفَس خود را در سینه حبس میکند و برای زمانی کمابیش طولانی، تبدیل به هیچکس میشود. غرابت او از آن روست که در عین خاموشی گویاست. روی سخن او با دیگران نیست. روی سخن او با خودش است...