اصلا من زندگی به معنی زمان حال ندارم، زندگانی من هر روز به فردا حواله می شود؛ چندین سال است بیکار مانده ام و هر روز برای اجازه کار کردن وعده فردا داده اند. من به فردا علاقمندم. این فردایی که همیشه فردای دیگر در عقب دارد و هیچ وقت امروز نخواهد شد، تنها امید من است (چه امید محالی!) فردا، فردا، فردا، آهنگ یکنواخت و تنها آهنگ امید بخشی است که سر تا سر جهنم شنیده می شود، فردا سرود ابدی ما است، فردا نان خواهیم خورد، فردا راحت خواهیم کرد! فردا رفع ظلم خواهد شد! فردا آلام و مصائبمان تخفیف خواهد یافت فردا دژخیمان دست از شکنجه و عذاب ما خواهند کشید فردا صدای تازیانه جان گدازی که گوشتها و استخوان های ما را به هم می کوبد شنیده نخواهد شد! فردا کابوس مرگ و وحشت، اعصابمان را مرتعش نخواهد کرد! فردا آتش جهنم خاموش خواهد شد این فردایی که از روز ازل اجداد ما انتظار داشته و اعقاب ما تا ابد منتظر خواهند ماند. من از مرگ امروز می ترسم و منتظر فردا هستم و به همین جهت باز هم تاکید می کنم که این نامه نباید به دست احدی بیافتد، این نامه حکم اعدام من است، هر سطری از این نامه مشمول یکی از مواد قوانین جزائی ما است. در این کشور حرف بد جزء جرایم، بلکه جنایات است لیکن اعمال بد قابل اهمیت نیست! در اینجا همه ی کارهای بد عمل می شود بدون این که حرفی از آنها زده شود و کلیه ی حرف های خوب زده می شود بدون اینکه کوچک ترین عملی در آنها باشد! ندای فضیلت و تقوا از زمین و آسمان بلند است، ولی فضیحت و رسوایی از در و دیوار می بارد. راستی و درستی الفباء و درس اول کتاب های مدارس ما است، ولی این اولین دروغ و نادرستی است که به طفل گفته و تعلیم داده می شود.