ماه شب چهارده در اواخر فصل بهار فضا را سفید رنگ کرده، هوا مانند شراب سیب و شکر شیرین و سکرآور است، قطعات خاکستری ابر که گاه گاه قطرات لطیف و درشت باران از آنها چکیده شناکنان جمع و پراکنده می شوند، در موقع تراکم، رنگ آنها تیره تر شده آیینه ی نقره فام فضا را ملکوک نموده و در موقع انبساط غباری از سایه ی لطیف خود در سطح زمین ایجاد می نمایند، نور قشنگ ماهتاب صورت و اندام خفتگانی که زیر تابش روح پرور آن تسلیم عوالم مرموز خواب شده اند نوازش داده عکس رویای آشفته و شیرین آنها را در فضای ابر پراکنده می کند. در زیر آسمان ساکت و پرتلالو که از زیبایی و لطافت سرشار شده است نسیم روح بخشی برگ درختان را می رقصاند و در معبر خود به زلف های براق زنی بیست ساله دست درازی می کند. (ماه نوش) هنوز بیدار است و با چشمان درشت و سیاه خود صور و اشکال مختلفی که از حرکت ابرها تشکیل شده و بلافاصله متلاشی و عوض می گردد نگاه کرده در ضمن به جوانی که چند روز است با او آشنا شده فکر می کند. در حدقه ی چشمان قشنگش قطرات اشک می لغزد و در خلال آن لب های باریک و صورت گرد و سرخ و سفید جوانی که در همسایگی آنها منزل دارد و همیشه از پنجره ی بالا خانه متوجه اوست، نقش بسته، حرارت سوزان و دلچسبی در اعماق قلب، در رگ ها، در تنفس، در جریان های داخلی بدن خود احساس می نماید. (ماه نوش) به آینده خود فکر کرده دنباله ی رشته ی افکار را سیر قهقرایی داده به ایام کودکی مخصوصا به خاطرات مدرسه و زمان تحصیلی خود تامل می کند. موقعی که هنوز در مدرسه به آموختن نقاشی و قلاب دوزی سرگرم بود و با دختران هم سال و هم کلاس خود روی ریگ های خیابان مدرسه بندبازی می کرد. سایه های خوش و تصاویر دلفریب و جذابی از خیالات معصومانه با خواب های شیرین و کودکانه ی او مخلوط شده پرده ی پرنقش و طلایی رنگی که مملو از خطوط سعادت و خرمی و کامیابی بود در ذهن او ایجاد گشته بود آینده ای چنین زیبا و پر طراوت برای خود پیش بینی می کرد. آمال و آرزوهای بهشتی که سایش ملایم و لطیف احساسات الحان و ترانه های آسمانی، عشق و حیات را در آن به اهتزاز آورده و روح او را نوازش می داد و با بال های ظریف و قشنگ اوهام و تصورات بچگانه در دامن سعادتی که در آینده انتظار او را داشت تبسم کنان می لغزید.