فردا، ای فردای سیاه! فردا روزی خواهد بود که احساسات یک دختر بیچاره تباه حال را قربان اراده خواهند کرد، فردا روزی خواهد بود که مرا گوسفندوار به سلاخ خانه تحکیم خواهند کشید فردا دیگر نه عشق خواهد بود و نه معشوق. جز یک مرد عبوس زشت چهره همدم و انیس نخواهم داشت. فردا آن چه را از روز ازل برای من بی نوا قسمت کرده اند نصیب من خواهد شد. فردا روز عقد مشروع و روز ازدواج با شرافت خواهد بود، شوهر که و زوجه که خواهد بود؟ روزگاری بگذشت و پدر و مادر من مستعد تزویج من و برادرم بودند، نخست ازدواج مرا و نام شوهر مرا مکتوم داشتند سپس ناگزیر اظهار نمودند که: دختر جان ما چنین صلاح دانسته ایم که دختر بدهیم و دختر بگیریم. گرو بگذاریم و گرو بپذیریم تو را به فلانی می دهیم و خواهر او را برای برادرت عقد می کنیم تا هر دو از حیث زندگی آسوده و خوشبخت شوید. سفاهت را ببینید! ظلم را تماشا کنید! تصور کردند به این واسطه و به این سبب هیچ یک از زن و شوهر از یکدیگر جدا نخواهد شد. هیچ کس قادر بر فراق و طلاق نخواهد بود ای بیهوده ازدواج! ازدواج اجباری! ازدواج روح گداز!