رمانی دغدغه مند و اجتماعی که بیچارگی و وضع نامطلوب زنان مسلمان را به تصویر می کشد. جامعه ای که در آن زنان تن به ازدواج اجباری می دهند، به ناحق فاحشه خوانده می شوند و از ضعف و بیچارگیشان برای اطفای شهوت مردان سوءاستفاده می شود. داستان نویسنده ای که برای فرار از همهمه ی سیاست و خروش مردم، ولوله ی اجتماع و فساد اخلاق، کذب و ریاء بشر و مداهنه و مجامله از تهران به کرمانشاه و در آغوش کوهسار می رود و از قضا با زنی هرجایی که او هم از تهران به کرمانشاه آمده و به بیماری سل مبتلاست آشنا می شود. زن به تدریج نسبت به او احساس اعتماد می کند و به شرح حال و سبب بدبختی خود برای نویسنده می پردازد.
کتاب روزگار سیاه