افسردگی، حس طبیعی همدلی ما را عمیق تر می سازد و برای آن شخصی که داریم برای او همدلی می کنیم، رشته های دو جانبه ی وابستگی (اصطلاح به کار رفته توسط مارتین لوترکینگ) ایجاد می کند که بر مبنای واقعیت است و نه تنها به صورت ظاهری. افسردگی، همدلی را می پروراند و آن را بالغ می کند چنان که در برخی افراد، توانایی هایی را شکوفا می سازد که درس گرفتنی هستند. این گونه است که رهبران همدل سر برمی آورند؛ کسانی که شاید آن قدر عجیب باشند که عده ای تصور کنند آنها زمینی نیستند و روح هایی بزرگ و منحصر به فرد هستند؛ و یا پدیده هایی غیرعادی. البته ممکن است همه ی آنها شایسته ی این توصیفات باشند ولی ممکن است رمز این حالت آنها یک چیز عادی باشد: اثرات یک افسردگی عمیق. مهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ عملگرایانی بر این اساس بودند. این دو بنیانگذاران سیاستی نو، بر پایه ی همدلی تمام عیار بودند که قبل از گاندی وجود نداشت و بعد از لوتر کینگ نیز ادامه نیافت. گرچه میراث آنها در بین جهانیان و هم وطنان آن ها تاثیر بسیاری گذاشته، با این همه نه در هندوستان و نه در ایالات متحده ی آمریکا نمونه ای دیگر نظیر افکار و ایده های غیر خشونت آمیز این دو مرد یافت نشده است. سیاست تمام عیار همدلانه ی آنها را، رهبرانی که فاقد بینش و البته فاقد بیماری این دو باشند، نمی توانند دنبال نمایند. این دو رهبر بزرگ، هر دو در دوران نوجوانی قصد خودکشی داشتند، هر دو حداقل یک دوره ی افسردگی را در میان سالی تحمل کردند و در آخرین سال های زندگی و قبل از کشته شدن، از افسردگی های شدید رنج می بردند. هر دوی آنها سیاست های همدلانه را از مرزهای کشورشان فراتر برده و پیروان فراوانی از مردم عادی پیدا کردند که نتوانستند از آنها عقب بمانند و راه شان را ادامه ندهند.