اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به نا کجا آباد می رفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین می داد؛ اما سرعت پژوی سیاه آنقدر زیاد بود که در مقابل باد سر خم نکند. جای تعجب داشت اتوبان که همیشه حتی در آن ساعت شلوغ بود، آن شب خلوت بود و جز تک و توک ماشین هایی که شاید از مهمانی به خانه برمی گشتند، خبری نبود. اما راننده پژو شاید به عادت همیشه در خطوط خالی و خلوت لایی می کشید. همراهش سر خوش و هیجان زده بی آنکه از دیوانه بازی های دوستش بترسد همراهی اش می کرد. صدای موزیک تند و دیوانه کننده با آن ضرب آهنگ های کوبنده و وحشیانه ماشین را می لرزاند. راننده و جوان کنار دستی اش با تک ضرب ها خودشان را تکان می دادند و با پیچش ماشین خم و راست می شدند. اما پسر جوانی که تنها روی صندلی عقب نشسته بود انگار در دنیای دیگری سیر می کرد. مردمک چشمانش مثل گربه ای در تاریکی گشاد شده و عرق از سر و رویش می بارید. صدای نفس های بریده بریده اش در موزیک تند و بلند گم می شد و به نظرش می رسید که رنگ موزیک قرمز است. بعد ختده اش گرفت. بی آنکه بفهمد به چه چیزی می خندد..
سومین کتاب از این نویسنده بود خوندم مهر و مهتاب ضعیف بود یک روز دلگیر ابری عالی بود و کتاب از این همه جا ،فوق العاده بود. ممنونم
این کتاب فوق العاده بود اصلا نمیدونم چطوری بگم عاشقانه ، آموزشی، اصلا تو سبکهای مختلف و عالی
من این کتاب رو خوندم این کتاب واقعا عالیه خیلی چیزها به جوانان یاد میده و واقعا برای من خیلی تاثیر گذار اینقد که برای من شگفت انگیز بود من در سه روز ۱۲ فصل از این کتاب رو خوندم ممنون از خانم تکین حمزه لو بابت این کتاب زیبا و پر مفهوم
دقیقا خیلی فوق العادیه