بخشی از کتاب: ورقهها را دست میگیرم. چیزی نمیبینم جز خطهای سیاهِ میان سفیدی ها. صدای به هم خوردن میآید از پشت سرم. توی قوطی نشسته ام، قوطی سیمانی. سه طرف ام دیوار است و چیزی روشان نیست، روشن، بی خطخطی. چشمهای کسی روی من است، روی سرم، گردن ام...چشم هام هنوز روی ورقهها میدود. کم کم سیاهیها از هم باز میشوند. کلمهها حالا از هم جدا میشوند. چند بار اینها را نوشته ام؟ یادم نمیآید...
ویران میآیی روایت آدم هایی است که درگیر سیاست میشوند و تاثیر آن را بر زندگی خصوصی خود میبینند. داستان در واقع روایت فراز و نشیبهای زندگی و رابطه دو شخصیت اصلی داستان به نامهای فردوس و روزبه در زمان دانشجویی و بعد از آن هست. روایت داستان سوم شخص و داستان پر کشش هست مخصوصا این که داستان از آخر به اول تعریف میشه و همان طور که در اول کتاب هم اشاره شده شما میتونید داستان را از فصل پایانی کتاب به فصل ابتدایی کتاب هم بخونید!