کتاب پیش رو روایتگر داستان زندگی دختری به نام «جیران» از خانواده ای نسبتا پر جمعیت است. اما آن چه که در این داستان جریان دارد می تواند برای همه ی ما آشنا باشد، برای همه ی ما که دخترانی جوان و دم بخت را در اطراف خود دیده ام و یا روزگاری خودمان دختری جوان و در آستانه ازدواج بوده ایم، برای همه کسانی که در فضایی سنتی یا مدرن زندگی کرده اند و برای انتخاب شریک زندگی خود دغدغه مند بوده اند. ماجرای کتاب حاضر با زبانی روان و طنزآمیز به تصویر کشیده شده و از آن چه که با آمد و رفت خواستگارهای رنگارنگ و مختلف رخ می دهد حکایت دارد، از اتفاقاتی که یک دختر آماده به ازدواج تجربه می کند.
خانواده ی جیران از آن خانواده هاست که به تحصیلات خیلی خیلی اهمیت می دهند، به نظرشان بهترین نوع ازدواج آن طور است که دو تا خرخوان داخل دانشگاه با هم آشنا شوند و خط قرمزشان هم لپ است، لپ و شکم چیزی است که در این خانواده ممنوع است. با توجه به شرط اول یعنی آشنایی در دانشگاه، جیران سرش بی کلاه مانده، چون یک رشته دخترانه خوانده که در دانشگاه هم هیچ پسری دور و اطرافش نباشد با اینکه تقریبا از پنج سالگی به شدت ازدواجی بوده و الان با سی و دو سال سن هنوز مجرد است.
کتاب من… و خواستگاران خواستنی ام!