امشب به قصه دل من گوش می کنی/ فردا مرا چو فصه فراموش می کنی/ این در همیشه در صدف روزگار نیست/ می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی/ دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت/ ای ماه با که دست در آغوش می کنی/ در ساغر تو چیست که با جرعه نخست/ هشیار و مست را همه مدهوش می کنی/ می جوش می زند به دل خم بیا ببین/ یادی اگر ز خون سیاووش می کنی/ گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت/ بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی/ جام جهان ز خون دل عاشقان پر است/ حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی/ سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع/ زین داستان که با لب خاموش می کنی
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند/ به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند/ یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند/ کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند/ نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار/ دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند/ گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم/ یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند/ دل خراب من دگر خراب تر نمی شود/ که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!/ چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟/ برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!/ نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست/ اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
کلاً کتابهای خدابیامرز ارزون بود