اگر همراه با هانس توماس در «راز فال ورق»، جهان را با ژوکر(دلقک) نظاره کرده و بهدنبال فهم بهتر جهان در زمانها و مکانها سیروسلوک داشتهاید، خوب میدانید که آدمیان، این جزایر تکافتاده چهطور باهمان تنهایانند. راهور این مسیر، یگانه استاکر داستان ما، آنکسیست که با اغراق در همهچیز و با خرق عادت از عادات روزانهی انسان اجتماعی، شمایلی بیمثال از خودش ساخته که دعوتمان میکند به تماشای جهان، جلوتر از محدودهی چشم تا نوک بینی! کتاب «دلقکخانه»ی «مهدی تاجی» را با چنین انگارهای میتوان مداقهای طنّاز در وضعیتی دانست که دلقک، استاکریست که طریقتش بودن بر صحنه، برای تماشاشدن و تماشاییکردن است! کتاب با چهل پاره/ قصه/ فصل، در مرز باریک مجموعه داستان و رمان، هم این است و هم آن. هرچند در امتداد مسیر و در پایان آن، پیوستگی نهفته در مفصلبندی «چهل نمایش شبانه از دلقک»، روح عصیانگری را روایت میکند که موقعیتها و لحظههایی که هویت نمایش اویند در انسجامی عجیب، بهدور از نظم مسلّط و قواعد متعیّن پیشینیاند. از آن لحظه که دلقک تبرش را به سینهی ساعت شنی کوبید و با شکاف زمان به تفاوت زمانها پی برد، یا آنجا که ثابت کرد میتوان از جمع دو با دو به هر عددی جز پاسخ پیشینی رسید، به شرطی که دیگران را مجاب به پذیرش کنیم یا حتا آنجا که فهمید قدرت میانجی با قلب حقیقت میتواند دوستتان دارم را به ازتان متنفرم و سفید را به سرخ مبدل کند و ... همگی دشواری حضوری را روایت میکنند که بنیان موجودیت انسان در جهانند. تکتک این چهل روایت، راوی وجوه بسیاری از بودن مایند، از سادهترین و پیشپا افتادهترین مقولات و مناسبات انسانی تا مسئلهی حقیقت وجودی آدمی؛ همهی اینها با شادمانی و اندوه و البته سرخوردگی بیپایان، در دلقکخانه، پیوسته کنار هم نشستهاند، تا بهانتها، مرگ زمان، هیچ و بیداری!
کتاب دلقک خانه