عالیجناب ملخ از دهن من بیرون می پرد
چشم شما مزرعه گندم است
جان می دهم برای به آتش کشیدنت
من از آن دسته مریض ها هستم که مرض آتش افروزی دارم
روانکاوم به من مظنون است
و سرخ رنگی ست که سراسر پس زمینه را مجنون می کند
من درگیر حضور تو دارم
و گیجم کرده بوی موهایت