در ایام نوجوانی، هر وقت میخواستیم به کنار رودخانه ها و آبرفت ها برویم و به خاطر فرار از گرمای طاقت فرسای ترکمن صحرا تنی به آب بزنیم و خنک شویم، پیرمردان و پیرزنان یا مانع رفتن ما میشدند و یا هشدار می دادند که؛ هیچ وقت تنهایی به کنار رودخانه ها نروید و مواظب «قاراقیرناق» باشید. مبادا شما را گول بزند و به داخل رودخانه بیندازد. «قاراقیرناق» گویا موجودی نیمه خالی و نیمه واقعی با موهای ژولیده، بلند و با قیافه ی ترسناک بوده است که در کنار رودخانه ها و آبرفت ها زندگی می کرد وهیچکس نظر خوشی نسبت به او نداشت. گفته میشد؛ او در گرمای ظهر بچه ها را کنار رودخانه ببیند، آنها را با ترفند در آب غرق می کند.
یا شب ها در دل تاریکی از روستاها اسبی را می ربود و تا صبح از آن سواری می گرفت و نزدیک سحر،اسب نگون بخت را خسته و داغان به روستا برمی گرداند. حکایت «قاراقیرناق»، حکایت ترس ها و واهمه ها بود و هنوز هم کم و بیش هست.
شکارچیان شب، داستان چند نوجوان است که با وجود ترسناک بودن، برای شکار کردن آخرین «قاراقیرناق» در دل شب سرد زمستان به کنار رودخانه می روند، غافل از این که «قاراقیرناق» در تمام مدت شب، آنها را پنهانی زیر نظر گرفته است…
کتاب شکارچیان شب