مرد به ماهی ها نگاه می کرد. ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تخته سنگ ها آبگیری ساخته بودند که بزرگ بود و دیواره اش دور می شد و دوریش در نیمه تاریکی می رفت. دیوارۀ روبروی مرد از شیشه بود. در نیمه تاریکی راهروی غارمانند در هر دو سو از این دیواره ها بود که هر کدام آبگیری بودند نمایشگاه ماهی های جوربه جور و رنگارنگ. هر آبگیر را نوری از بالا روشن می کرد. نور دیده نمی شد اما اثرش روشنائی آبگیر بود. و مرد اکنون نشسته بود و به ماهی ها در روشنائی سرد و ساکت نگاه می کرد. ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. انگار پرنده بودند، بی پرزدن؛ انگار در هوا بودند. اگر گاهی حبابی بالا نمی رفت آب بودن فضایشان حس نمی شد. حباب، و همچنین حرکت کم و کند پره هایشان. مرد در ته دور روبرو دو ماهی را دید که با هم بودند. دو ماهیْ بزرگ نبودند؛ با هم بودند. اکنون سرهایشان کنار هم بود و دم هایشان از هم جدا. دور بودند. ناگهان جنبیدند و رو به بالا رفتند و میان راه چرخیدند و دوباره سرازیر شدند و باز کنار هم ماندند. انگار می خواستند یکدیگر را ببوسند اما باز باهم از هم جدا شدند و لولیدند و رفتند و آمدند. مرد نشست. اندیشید هرگز این همه یک دمی ندیده بوده است. هر ماهی برای خویش شنا می کند و گشت و گذار سادۀ خود را دارد. در آبگیرهای دیگر، و بیرون از آبگیرها در دنیا، در بیشه، در کوچه ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان ستاره ها را دیده بود که می گشتند، می رفتند اما هرگز نه این همه هماهنگ.
گلستان خوب مینوشت حیف که کم نوشت و شاید غایتش همین بود. گلستان چه در نوشتن، چه ساختن و چه حامیبودن، یگانه بود. گلستان در داستان بسیار کوتاه "ماهی و جفتش" نقدی صریح را پیشه میکند. به جامعه هشدار میدهد در دهه ۴۰. گلستان در این مجموعه و در کل در آثارش در دو بخش تکنیک و محتوا پیشرو بود.