چند ثانیه ، چند ساعت ، چند روز یا شب گذشته است ؟ این خون تیره ی سرد دلمه بسته ی سنگین و کند، این خلأ، این زمان خالی و ایستاده ، این خوف ! بی جنبش کف اتاق دمر افتاده است . مهره های پشتش تیر می کشد. آشوب تاریکی حالش را به هم می زند. سرش به چوگان دواری دیوانه وار می چرخد. خدایا، چهره ی سرخ این سوار مجنون پیدا نیست . گوی از ضرب چوگان و سم سخت اسب رمیده پر زخم روی خاک می غلتد پر زخم و خون آلود. سر و صورت کوکب خون آلود بود سرش ، مویش ، پیشانیش . سهراب است که می گوید. صورتش از درد کج و کوله شده است . تن یخ بسته خشک و بی تکان افتاده است . رگ های ورم کرده ی شقیقه اما، تند، تند، تند می زنند. سرش از تنش جداست . به سرسام جنون می گردد. به مته ی آژیر سوراخ سوراخ می شود. دو عنّاب خشکیده ی چغر از چشمخانه های گود و سیاه بیرون پریده اند. چشم های سرخ سهراب گریه می کنند. از این گریه بیزار است . تا آصف گریه اش می گیرد، همدم جان چشم غرّه ای می رود. سرکوفت می زند. خجالت بکش ، مرد که گریه نمی کند! زن می تواند گریه کند. می تواند تا قیامت گریه کند. می تواند با گریه دنیا را بشوید. نمی تواند اما، زمین را زیر و بر کند زمین سخت ، زمین پیر و پلاسیده ، زمین چشم به راه .
کتاب خانه ی ابر و باد