رمانی خارق العاده.
داستانی مهیج درباره یک زن جوان بااستعداد که مجبور است با میراث دوران کودکی پرمشکل خود دست به گریبان باشد.
«استیل» داستان زنی را روایت می کند که باید تصمیم بگیرد برای حرکت در مسیر علاقه اش، حاضر به پرداخت چه هزینه هایی است.
از همان بدو تولد، دختری بود با چثه ای کوچک و اندامی ظریف. در نظر پدرش او شبیه به یک فرشته بود، با موهای فر و طلایی زیبا و چشمانی آبی تر از آبی دریا. «آنتونیا آدامز» حتی پیش از تکلم به عمق چشمان پدرش خیره می شد؛ گویی می خواست چیزی به او بگوید.
در ابتدا دختری بود شاداب و سرزنده، ولی هر چه در میدان جنگ میان پدر و مادرش رشد می کرد، بیشتر به یک دختر منزوی و گوشه گیر تبدیل می شد. می دانست چه موقع حرف بزند و چه وقت ساکت باشد اما اغلب اوقات، سکوت را ترجیح می داد.
یاد گرفته بود در سایه ها پنهان شود، ناپدید شود، خودش را آنقدر کوچک کند و ساکت بماند که پدر و مادرش فراموش کنند او در اتاق حضور دارد.