با صدای تق تق کفش پاشنه میخی و گومپ گومپ پله های چوبی بالا رفت. لحظه ای روی تلار، کنار ستون چوبی ایستاد، بعد به اولین اتاق رفت و زلفین پشت در را انداخت. در همین زمان کوتاه دلتنگ اتاقش شده بود. اول با دو دست لبه ی پایین پیراهن عروسی اش را بالا آورد و ژپون میله دار با احتیاط درآورد و...