عشق، ساکن تمام پیاده روهای جهان بود آواره ای که نام وطنش را نمی دانست شاید جنگ زده بود شاید فراری بود... نامی نداشت و شناسنامه ای نداشت بیگانه با زبان مردم درگذر با هیچ کس سخن نمی گفت... در چشم های هیچ کس نمی نگریست...