کتاب پنجرهای که سیگار میکشید نوشتهی شهاب میردار، نمایشنامهای فلسفی است که دیدگاه افلاطونی را با بیانی ساده و روان به شما معرفی میکند.
با تمام توان احساساتم را کنترل کردم و آرام، در حالی که آنها به سختی می توانستند صدایم را بشنوند، گفتم: حالا به کلمه ای رسیده ایم که هم خودش و هم متضادش را می توان در یک صحنه، یک لحظه و یک وضع دید. مسئله ای که ذهن مرا درگیر می کند این است که وقتی یک قانون از قوانینی زنجیروار، نقض شود، بنابراین تمامی حلقه های این زنجیر سست به نظر می رسند..
فکر می کنم تمامی ما برای تنفس به این پنجره وابسته ایم. او روی طاقچه ی پنجره، رو به ما می نشیند و به پاهایش نگاه می کند. من نیز می روم تا فضای اتاق را بیش تر لمس کنم. به سمت ورودی می روم و دوباره برمی گردم و بعد دور اتاق را طی می کنم. شماره دو در همین حین به شماره یک پیوست و یک دستش را از آرنج خم کرد و به عنوان تکیه گاه برای دست دیگرش روی سینه گذاشت و رو به پنجره ایستاد. شماره سه روی زانوانش خم شد و سرش را روی دستانش قرار داد و ساکت و آرام ماند. انگار به خواب رفته باشد. شماره پنج پاکت سیگارش را از جیب خارج کرد و سیگاری روشن کرد و آرام به سمت پنجره حرکت کرد؛ آن قدر آرام که انگار نمی خواست شماره سه را از خواب بیدار کند. به پنجره رسید و با فاصله ی بیش تری نسبت به شماره یک و شماره دو ایستاد و دریچه ی کوچک پنجره را گشود و دود سیگارش را به فضای بیرون فوت کرد. گاهی هم با دستانش حلقه های دودی که در فضای اتاق رها شده بودند را محو می کرد.