قتل...
محاکمه...
اعدام به جرم قتل عمد...
مشکلات روانی...
قتل غیرعمد...
این ماجرا زوایای ناپیدای زیادی دارد.
انگیزه های پنهانی که در بطن ماجرا نهفته اند...
صدای خیابان و رفت و آمد ماشین ها در پس زمینه شنیده می شود. آرمان: عزیزم سوار شو و کمربندت رو ببند. بهار: ای بابا، من نمیخوام بیام اونجا. قراره برم خونه پرستو. صدای بسته شده در ماشین می آید و صدای بیرون قطع می شود. صدای روشن شدن ماشین به گوش می رسد. آرمان: اینقد غر نزن. قرار شد یک شب به من اعتماد کنی و بذاری من برنامه بچینم. بهار: خب من منظورم از توافق این بود که تو فقط بتونی حرفاتو بزنی که بعدش کمتر مخ منو بخوری. نه اینکه واقعا تصمیم گیری با تو باشه. آرمان: عجب. ممنونم واقعا. حالا کمربندتو ببند فسقلی. صدای موزیک ملایم ضبط ماشین در پس زمینه به گوش می رسد. بهار: آخه نمی دونم خونه قدیمی و خراب مامان بزرگ واقعا چه جذابیتی داره که این قدر تعریفشو می کنی؟ یه خونه قدیمی، وسایل قدیمی، یه حوض کوچیک زشت، با یه دونه ماهی گلی که آخر اونم گربه خورد و مهم تر از همه، مادربزرگ اصلا نمی دونه وای فای چیه؟ - به کدوم قسمت اینا میگی جذاب؟
فوق العاده بود متحول شدم