بیش از صد سالی وطن ما مردم غافل ، چون پیکر بی توش و توانی بر سر راه روندگان افتاده بود ، چونکه از شاه و گدا ، دولت و ملت ، همه نادان و ستمکار ، در سراشیب انحطاط ، روزگاری به غفلت سپری می کردیم ، مردمی وازده ، و گرفتار رنجهای حقیر و شادیهای مسکن چه سرنوشتی بهتر از این می توانستند داشته باشند ؟ خودمان را در آئینه خاطر خطیر مان میدیدیم و خودمان از خودمان خوشمان می آمد ، تا آن روز که خودمان را در آئینه همان همسایه های حریص نگاه کردیم ، ترسیده و شگفت زده به خود آمدیم ، اندیشه آزادی و حکومت قانون در آگاهی کسانی از ما جایگزین شد مشروطیت را از روی نمونه های اروپایی به وام گرفتیم ، و در طلب پیامدهای گسترده و سلامت بخش فرهنگی و اجتماعی آن بر آمدیم . استعمارگران اگرچه ما را خانه خراب کردند ، در تماس با هم آنها دانستیم که در کار "خانه خدایی" ، جز آیین "خاقان گیتی ستان" ، راه های دیگری هم برای سیاست و کشور داری هست.
با خوندن این کتاب خیلی اطلاعات مفید و جدیدی درباره سیر داستان گویی در ادبیات مدرن فارسی به من اضافه شد.
پس چرا بقیشو ننوشته😐😑