در لحظهی خطیری از تاریخ ایستاده و نظارهگر قطعیت پایان جهانیم؟ درست نمیدانیم! یعنی میدانیم ولی سعی میکنیم با پشت کردن به مارکس، همچنان به او وفادار بمانیم! روژه گارودی روزی گفته بود: «باید از مارکسیسم برابر مارکسیستها دفاع کرد.» اینکه مسئله چیست و چهطور پرولتاریا و سرمایهدار، هردو از روشنفکران چپ متنفرند، ریشهاش در کجاست؟ اینکه دیگر چپها به این قطعیت رسیدهاند که پایان جهان قریبالقوع است ولی سرمایهداری نه، یا اینکه هیچگاه به فرودستان نگفتند این شهوت بیپایان و لذت سرشار از فریب بلعیدن همهی کثافت موجودیت یافتهی روی زمین، آنچه میخورید را با آنچه دفع میکنید، یکی کردهاست! در این مجموعه نوشتهها با نام «محظوظ تا سرحد مرگ»، نیک لند در چهار بخش، شدتمند و پر از ضربه، با مجموع کردن متنهایی عجیب، به تاختوتاز مهیبی دست زده که از الزامات دورانیست که هر امر مهیب و رادیکالی تقبیح میشود. کتاب محظوظ تا سرحد مرگ، در چهار بخش «مقدمهها»، «کلانمتون: کانت، کاپیتالیسم و میل»، «ریزمتون: شتابگرایی، فلسفه و ابرخرافه» و «ضمیمهها»، سیر و سفری در تاریکیست که پراکندگیاش به سیاقیست که گویی نقشهی راهی ندارد، درحالیکه ما میدانیم یا باید از کورهراهها برویم یا اینکه سوار بر قطار وارد تونلی شویم با نوری که میبینیم؛ نور چراغهای قطاری که از روبرو به سویمان میآید!
کتاب محظوظ تا سر حد مرگ