اغلب مردم نمی پرسند که چرا فلان بچه از تاریکی می ترسد و یا بهمان کس از گوجه فرنگی بیزار است. ما پاسخ احساسی و محرک مربوط به آن را باهم ادغام می کنیم؛ یعنی در این اظهارنظر ساده که «من از گوجه فرنگی متنفرم»، رابطه ای کاملا تصادفی بین « نفرت» که یک خروجی روانشناختی است و «گوجه فرنگی » که یک ورودی مربوط به آشپزی است برقرار می کنیم. خیلی راحت نخواهیم بود اگر سروکلۀ کسی پیدا شود و بپرسد چرا؟ چون میل نداریم دیگران در مورد چیزهایی که به آنها علاقه داریم یا متنفریم کنجکاوی کنند. فروید دریافت که این زنجیرۀ تصادفی مفروض چیزی بیشتر از یک تصور باطل است. درواقع ورودی ها و خروجی ها باهم جور نبودند. با طرح پرسش از معادلۀ بین محرک و پاسخ بود که فروید اعلام کرد عوامل ناآگاه بر ذهن تأثیر می گذارند.
ارنست جونز شاگرد و زندگی نامه نویس فروید از سه مورد نام برد که در آنها فیزیولوژی و روانشناسی واکنش های اضطرابی باهم جور در نمی آیند: «عدم تناسب بین محرک های خارجی و پاسخ»«ناهماهنگی بین تظاهرات ذهنی و جسمی»«ناهماهنگی درونی» در داخل خود بدن یا خود ذهن اولی از همه واضح تر است چراکه آن را در برخی از بزرگترین آثار ادبی می بینیم. دانش پژوهان ساعت ها و ساعت ها در باب علت واکنش افراطی هملت و دلمشغولی او در مورد مرگ پدرش بحث کرده اند. اما مگر او نمی داند که پدرها همیشه می میرند؟ عکس العمل هملت نسبت به وقایعی که رخ داده، کاملا نامتناسب است به همین دلیل است که تی. اس. الیوت می گوید هملت اثر هنری بزرگی نیست. آنها باهم جور درنمی آیند. تناسبی وجود ندارد. هیچ “ارتباط عینی” که معنی بدهد موجود نیست. ولی آنچه الیوت شکست هنری برمی شمرد برای فروید اثبات ضمیر ناآگاه است. عدم تناسب بین ورودی تجربی و خروجی، واکنشی افراطی است دقیقا حاکی از تأثیرگذاری سطح دیگری از معنا و اراده هم در متن و هم نزد خواننده. این موضوع در مورد فوبیا هم صادق است. روانکاوی با یک بیان روشن __ رد شدن از روی یک پل مقاومت در برابر مرگ نیست __ مفهوم ناآگاه و روش تحقیق تداعی آزاد را توجیه می کند. مع الوصف اگر چیزی شما را تا سرحد مرگ می ترساند باید مسئلۀ دیگری در کار باشد. ولی اگر خطر واقعی باشد چه؟ فرض کنید گلوله ها در پرواز باشند، بمب ها فروافتند و نارنجک های دستی در اطرافتان، همه جا منفجر شود. نوشته های بین دو جنگ ارنست جونز چندان از سر همدردی نیست. برای مثال می پرسد: چه میزان پریشانی را ، بدون توسل به عوامل آسیب شناختی، می توان برای فردی که در زمان جنگ در معرض حملۀ هواپیما یا حتی بدتر در شرایط مخوف خط مقدم جبهه قرار گرفته طبیعی در نظر گرفت؟