عریانیم از تبار زوزه ها میان دره های زردکوه می وزیم و
حتی برگ از تن هامان امتناع می کند
باش باش تن برهنه ام سپرانداخته و
بینی اش آوای قلم ها در بانگ ناقوس ها رها می کند گله های آهو را
تن پوش از تنش می رماند و ستاره از ناخن هایش
و ماه بر لاله ی گوشش فرود می آید