مرده بود اما نمی توانست این را باور کند. حس می کرد می تواند دوباره برخیزد و بدون اما نمی شد. بعد یکهو دوید! در خانه همسایه را کوبید. همسایه گفت/ بفرمائید نمی دانست چه بگوید برگشت توی خانه. جسدی که افتاده بود توی خانه را تکان داد. بعد از خواب پرید. حس کرد چه خواب بی معنایی دیده است. حس کرد همه اشباحی هستند که می خواهد از شرشان خلاص شود. بعد همسایه باز دوباره در زد.