می خواستم کافه ی آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند به مکانی دوست داشتنی و گرم تبدیل شود که درش به روی همه باز است و همه نوع کتاب در آن پیدا می شود. دلم می خواست به مشتری ها کتاب پیشنهاد بدهم و لذت خواندن داستان های که دوست می داشتند - آن هم بدون هیچ شرمی - را در آنها ببینم. چه اهمیتی داشت که آنها دوست داشتند کتابی را بخوانند که برنده جایزه ادبی شده یا عامه ی مردم آن را پسندیده اند. تنها مسئله مهم این بود که مشتری ها کتاب بخوانند، بی آنکه احساس کنند نسبت به انتخاب شان قضاوت می شوند و...