«صدایی شبیه به جیغ از پشت سرم به گوش رسید؛ نمی توانم توضیح دهم که آن صدا تا چه حد ویران گر بود؛ و همین طور وحشتناک!» صدای خنده ای تیز در کلیسایی خالی طنین می اندازد. خدمتکاران آقایشان را مرده در بستر می یابند و تنها نشانه عجیبی که می یابند پنجره باز است. تابوت زنی که به عنوان ساحره به دار آویخته شده بود، خالی پیدا می شود. تختی که هیچ کس رویش نخوابیده است صبح به هم ریخته و نامرتب است. اسکلتی به خانه ای که خانواده ای بی گناه در آن خوابیده اند، نزدیک و نزدیک تر می شود.