نگاهی به وسایلم کرد و گفت :«نرو! این طوری که تو می ری خطرناکه».
پس از درنگی برای اینکه راهکاری هم برای پیشنهادش پیش آورد با محبتی مثال زدنی ادامه داد:«همین جا پیش مابمون!» توضیح دادم که روادیدم از امروز آغاز می شود و باید بروم. نگفتم که هنوز نمی دانم آیا زمینی اجازه ورود می دهند یا نه! نگفتم که تجربه چندانی ندارم و هیچ گاه این قدر طولانی در سفر نبوده ام،نگفتم که پولی همراهم نیاوردم واگرراهی پیدا نکنم،کارم زاراست.خیلی چیزها را نگفتم. همین قدر فهماندم که درست است که جایی برای ماندن ندارم، اما جاهای بسیاری برای رفتن دارم...